آنالیز انسان عادی و عارف

3 تیر 1403 - خواندن 3 دقیقه - 169 بازدید



[مولانا جلال الدین محمد بلخی]

غزل 1247

1- عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش

خون انگوری نخورده باده شان هم خون خویش

2- هر کسی اندر جهان مجنون لیلی شدند

عارفان لیلی خویش و دم به دم مجنون خویش

3- ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این

بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش

4- گر تو فرعون منی از مصر تن بیرون کنی

در درون حالی ببینی موسی و هارون خویش

5- لنگری از گنج مادون بسته ای بر پای جان

تا فروتر می روی هر روز با قارون خویش

6- یونسی دیدم نشسته بر لب دریای عشق

گفتمش چونی جوابم داد بر قانون خویش

7- گفت بودم اندر این دریا غذای ماهیی

پس چو حرف نون خمیدم تا شدم ذوالنون خویش

8- زین سپس ما را مگو چونی و از چون درگذر

چون ز چونی دم زند آن کس که شد بی چون خویش

9- باده غمگینان خورند و ما ز می خوش دل تریم

رو به محبوسان غم ده ساقیا افیون خویش

10- خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال

هر غمی کو گرد ما گردید شد در خون خویش

11- باده گلگونه ست بر رخسار بیماران غم

ما خوش از رنگ خودیم و چهره گلگون خویش

12- من نیم موقوف نفخ صور همچون مردگان

هر زمانم عشق جانی می دهد ز افسون خویش

13- در بهشت استبرق سبزست و خلخال و حریر

عشق نقدم می دهد از اطلس و اکسون خویش

14- دی منجم گفت دیدم طالعی داری تو سعد

گفتمش آری ولیک از ماه روزافزون خویش

15- مه کی باشد با مه ما کز جمال و طالعش

نحس اکبر سعد اکبر گشت بر گردون خویش

***

[یزدانپناه عسکری]

3- آدم بی روح انتظار توهمات را می کشد . زندگی فیزیکی آن ها چیزی کم ندارد . در زندگی فیزیکی ، حوادث با پیوندهای منطقی و منظم به یکدیگر مرتبط هستند . فرد پی می برد جهان فیزیکی آیینه آگاهی خود اوست، این حوادث در ابتدا معدود و انگشت شمار می باشند . با گذشت زمان بر تعداد آن ها افزوده می شود تا اینکه در نقطه ای زندگی بیرونی به بازتاب دائمی آگاهی تبدیل خواهد شد . در ادراک دنیای ماده بشر از واقعه ای خلاص می شود و به واقعه ای دیگر وارد می گردد به این ترتیب شرایط محیطی هستند که او را کنترل می کنند.