آونگ جسم

[مولانا جلال الدین محمد (مولوی) Jalāl ad-Dīn Muhammad Rūmī]
اگرنه عشق شمس الدین بدی در روز و شب ما را - فراغت ها کجا بودی ز دام و از سبب ما را
بت شهوت برآوردی دمار از ما ز تاب خود - اگر از تابش عشقش نبودی تاب وتب ما را
نوازش های عشق او، لطافت های مهر او - رهانید و فراغت داد از رنج و نصب ما را
زهی این کیمیای حق که هست از مهر جان او - که عین ذوق و راحت شد همه رنج و تعب ما را
عنایت های ربانی ز بهر خدمت آن شه - برویانید و هستی داد از عین ادب ما را
بهار حسن آن مهتر بما بنمود ناگاهان - شقایق ها و ریحان ها و گل های عجب ما را
زهی دولت ! زهی رفعت زهی بخت و زهی اختر - که مطلوب همه جان ها کند از جان طلب ما را
گزید او لب گه مستی که رو پیدا مکن مستی - چو جام جان لبالب شد از آن می های لب ما را
عجب بختی که رو بنمود ناگاهان هزاران شکر - ز معشوق لطیف اوصاف خوب بوالعجب ما را
در آن مجلس که گردان کرد از لطف او صراحی ها- گران قدر و سبک دل شد دل و جان از طرب ما را
به سوی خطه تبریز چه چشمه آب حیوان است - کشاند دل بدان جانب به عشق چون کنب ما را (1)
***
[یزدانپناه عسکری]
جایگاه رفعت همیشه بر آدمی گشوده است، درمان امراضی که جسمانی نیستند و از عوارض نفس قرینند، در آونگ جسم و تطهیر.
_________________
1 - مولانا جلال الدین محمد بلخی(مولوی)، دیوان کبیر شمس، طلایه - تهران، چاپ: اول، 1384.- صفحه 76 – غزل 71