طوفان الاقصی به عنوان مرزبندی تازه تاریخ: از اسطوره صهیونیست و اسراییل ادیپ گونه، تا حقیقت یوسف وار فلسطین

13 آبان 1402 - خواندن 36 دقیقه - 773 بازدید

یکی از کارهای مهمی که طوفان الاقصی انجام داد این بود که نشان داد چگونه یک گروه اندک با تدارکات و امکانات بسیار کم اما با ایمان و عزم راسخ، میتواند محصول سالها تلاش جنایت کارانه ی دشمن را در ظرف چند ساعت دود کند و به هوا بفرستد؛ میتواند دولتهای متکبر و مستکبر عالم را تحقیر کند؛ فلسطینی ها، هم رژیم غاصب را، هم پشتیبانان رژیم غاصب را تحقیر کردند، با عمل خودشان، با شجاعت خودشان، با اقدام خودشان، و امروز با صبر خودشان. این یک درس بزرگ است. البته این جنایتها بشریت را تکان داد، همه را تکان داد.

(بیانات مقام معظم رهبری مد ظله العالی در دیدار دانش آموزان و دانشجویان دهم آبان 1402)

طوفان الاقصی به عنوان مرزبندی تازه تاریخ: از اسطوره صهیونیست و اسراییل ادیپ گونه، تا حقیقت یوسف وار فلسطین

یونس یونسیان

محقق و پژوهشگر بیانیه گام دوم، دکتری علم اطلاعات دانشگاه تهران

طوفان الاقصی را می توان مرزبندی دوباره تاریخ دانست، چیزی از جنس وعده های الهی در کتاب های مقدس درباره سهم مظلومان و مستضعفین از میراث زمین. بدون شک پس از واقعه کربلا و شهادت امام حسین علیه السلام که به حق وارث خون آدم بود، این حادثه طوفان الاقصی است که دوباره پارادایم تازه ای برای تاریخ تعریف می کند و تاریخ را به فصل مشترک حقیقت و اسطوره بدل می کند. به واقع این طوفان الاقصی، پیام های روشنی برای جهانیان دارد: اول اینکه فلسطینیان، می توانند به راحتی امنیت رژیم صهیونیستی را تهدید کنند. دوم اینکه، به قول ریاض منصور، سفیر فلسطین در سازمان ملل متحد، حالا همه چیز روشن شده است. ریاض منصور از قول آنتونی آلبانیزی نخست وزیر استرالیا گفته است: «ادامه سرکوب جمعیتی با مصونیت کامل منجر به فاجعه خواهد شد و این همان چیزی است که در حال رخ دادن است.» نظام بین الملل و به ویژه کشورهای غربی، به مدت چندین دهه، در برابر جنایات اسرائیل سکوت کردند و برای صهیونیست ها، مصونیت کامل قائل شدند و نسبت به ظلمی که بر فلسطینیان رفت؛ بی اعتنایی کردند. اما حالا می توانند به وضوح ببینند که مبارزین فلسطینی در یک بزنگاه تاریخی، برای نجات از آن ستم و جنایات بزرگ، دست به عملیات متهورانه ای زده اند که توجه تمام جهانیان و به ویژه توجه کارشناسان نظامی و امنیتی را به خود جلب کرده است. امواج مقاومت و آزادگی با انقلاب اسلامی ایران مجددا خروشیدن گرفت و انتفاضه، آزادی لبنان و احیای جنبش های مردمی و اسلامی مقاومت از درون نسل دوم و سوم فلسطینیان را به همراه داشت، این دقیقا مفهوم مکنون در مقدمه و برخی اصول قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران است که حمایت از مظلومان و خصوصا آرمان آزادی قدس را به سطح کلان سیاست و منافع ملی رسانیده است اما در خصوص عملیات بزرگ و راهبردی طوفان الاقصی که به تعبیر رهبری آینده ویژه ای را رقم خواهد زد (یعنی هنوز بسامد و تاثیر آن را حس نکرده ایم و نکرده اند) نکاتی به نظر می رسد:

جنبش حماس

حماس امروز نماینده واقعی، شریف و عزت مند فلسطینی هاست. اکثریت مردم فلسطین امروز حماس را به عنوان نماینده مقاومت می شناسند. محمد ضیف، رهبر افسانه ای قسام، امروز حاج عماد ثانی است. باید حماس را به عنوان یک جنبش آزادس بخش ملی به رسمیت شناخت. در فلسطین و حتی در اردوگاه های آورارگان در لبنان، اردن و سوریه، مقاومت یعنی زندگی و زندگی یعنی مقاومت. جای وجوه مختلف این زندگی فلسطینی در ایران خالی است و ما کمتر از این ابعاد از مقاومت باخبر هستیم. روز هفتم اکتبر ۱۵۰۰ رزمنده استشهادی به خط زدند، یعنی بیش از چهار هزار زن و مادر و دختر فلسطینی، مردان خود را به میدان فرستادند. یعنی یکهزار و پانصد خانواده که چنین رزمندگانی را پرورده اند. در غزه هم بخاطر دو دهه تحریم مطلق و تحقیر سازمان یافته، خانواده ها و زندگی روزمره مردم، با مقاومت شکل گرفته لذا چنین رشادتی به ثمر نشسته است.

بازگشت و احیای انسان فلسطینی

روند احیای انسان فلسطینی و بازگشت به خویشتن فلسطینی ها از یک دهه پیش شروع شده بود و طوفان الاقصی نتیجه یک تحول عمیق فرهنگی در جامعه فلسطینی است. در پژوهش های پسااستعمار گرایان، غرب اولا سوژه شرق را منهدم و سپس بر منابع و منافع او سیطره می کند، استعمارگرایی معکوس، بیداری از این ابژگی تحت انقیاد دانش و قدرت است.

خشم امت

خشم پساطوفان، یک برساخته رسانه ای نبود، بلکه یک خشم واقعی و انسانی در منطقه و جهان است؛ داده ها نشان می دهد امروز اکثریت قاطع ملت های منطقه اسرائیل را از اساس به رسمیت نمی شناسند و پس از پیروزی طوفان الاقصی، شاهد رشد چشم گیر محبوبیت و مشروعیت مبارزه تمام عیار مسلحانه در منطقه و جهان هستیم.در تجربه معنوی مسلمانان، خون مظلوم حجت و پایان بخش هر عذر و تقصیر در حق اوست، هزاران کودک و نوزاد زنده به گور شده جاهلیت مدرن، هر واجدان خاموش شده را بیدار کرده و ما شاهد نظم نوین رسانه ای مقاومت مبتنی بر حقیقت مظلوم و جعلیت ظالم هستیم البته هنوز تهدیدهای جبهه تزویر، جاری است، بستر تحقق تهدید، تردید است، تا جایی که مردم و ملت ها تردید در این راه داشته باشند، تهدیدهای شیطان کارایی دارد.

اسراییل و تمام خاک زمین های اشغالی شبیه شهر اسطوره ای و افسانه ای تبس دچار طاعونی همه گیر شده است. پیش گوی شهر کسی از مردمان شهر را عامل بدبختی و فاجعه طاعون میداند: کسی از میان مردمان شهر به خدایان اهانت روا داشته است و خدایان نیز بر ما خشم گرفته اند، کسی در میان ماست که دستان خود را به خون پدر اغشته است و گناه ازدواج با مادر را به جان خریده است. باید به جستجوی متهمی رفت، متهمی که در نهایت یافت می شود، او کسی جز شاه جدید نیست، شاهی که خبر از گناهان هراس انگیز و جرایم بی شمار خود ندارد. کسی که در کودکی نیز به دلیل همین پیش اگهی و غیب بینی، از ناحیه پدر و مادرش طرد گشته است، کسی که در کودکی نیز قربانی همین پیشگویی شده است. والدینی که از پیش گوی معبد شنیده اند که پسر تازه متولد شده، پدر را خواهد کشت و با مادر ازدواج خواهد کرد. این پیشگویی در نهایت به همان کاری تبدیل شد که با پا گذاشتن این کودک، پس از سال ها به تبس رخ داد، کودکی که پس از گذشت سالیان دراز به جوانی بالغ و غریبه ای در میان مردمان شهر بدل شده بود. گویا این بار نیز دست تقدیر به بیرون انداختن و طرد ادیپ به دست جامعه و مردمش راضی شده است. نگاهی دقیق به اسطوره ادیپ به یافتن تقارن ها و شباهت هایی منتهی می شود که میان اسطوره و داستان حضرت یوسف (ع) وجود دارد. یوسف نبی در خانواده ای با دوازده برادر زندگی می کند ولی ادیپ برادری ندارد، ولی شباهت اساسی با این تفاوت آغاز می شود: ادیپ و یوسف نبی به صورتی مشابه و قرینه از طرف خانواده خود طرد می شوند، این والدین ادیپ هستند که با شنیدن پیشگویی ، او را از خود می رانند و در مورد یوسف نبی نیز، برادرانش به چنین بیرون انداختن و دور کردنی دست می زنند. در هر دو داستان، قهرمان از صحنه خانواده کنار گذاشته می شود و در ادامه نیز به تبعید از طرف جامعه اش محکوم می شود: ادیپ را جامعه و مردمی از خود می رانند که او در میانشان متولد شده است. یوسف نبی نیز به دست کسانی مورد خیانت و طرد شدن واقع می شود که او را در میان خود پذیرفته بودند. ادیپ پس از بازگشت به تبس و یوسف نبی پس از ورود به مصر از جمله مهاجران و کوچ کنندگان موفق و بخت یار هستند. مهارت ها و قدرت های خدادادی آنها به کمکشان می اید و به حل مشکلات و معماهای مردم خود می پردازند. چنین توانایی ها و قدرت های برتری در نهایت به تبدیل شدن انها به رهبران قوم می انجامد. پادشاهی تبس به ادیپ می رسد و یوسف نبی نیز به وزیر و مشاور اعظم مصر (عزیز مصر) بدل می شود. هر دوی این قهرمانان در شرایطی گرفتار می شوند که استفاده از قدرت ها و نیروهایشان در برابر فاجعه هاو حوادث طبیعی مورد آزمایش قرار می گیرد. در مورد ادیپ می توان به فاجعه و بلای طاعون و در مورد یوسف نبی نیز به سیل بزرگ و طغیان رود نیل اشاره کرد. ادیپ به ناگاه و بی انکه خود بداند و بخواهد، به گناه پدر کشی و ازدواج ناخواسته با مادر خود گرفتار می شود. یوسف نبی به دلیل معصومیت و بری بودنش، هیچگاه دچار گناه و میل هوس الود نمی شود، ولی به شکل غریبی در وضعیتی گرفتار می شود که بی شباهت با صحنه ادیپی نیست. همسر ارباب مصری یوسف نبی (زلیخا) از روی هوس و کینه، یوسف نبی را به اغوای خود متهم می کند. ارباب و ولی نعمت یوسف در مصر، او را مانند پسر خود حرمت می گذاشته است و از این رو همسرش نیز برای یوسف نبی حکم مادر را داشته است. چنین اتهامی به لکه دار شدن دامان یوسف نبی می انجامد، چرا که غریبه بودن یوسف مانع از آن می شود که حرف هایش را حقیقت بینگارند و در نتیجه او را مجرم و گناهکار می بینند و به زندانش می افکنند. با وجود شباهت هایی که وجود دارد، من بر این عقیده هستم که دیدن شباهت ها باید بدون پوشاندن و نقاب زدن بر چهره ها صورت گیرد، نقابی که با کنار زدنش می توان در تفاوت ها نیز به شباهت های اساسی تری دست یافت.

ادیپ در کودکی نیز به شکلی درونی و بر اساس پیشگویی انجام شده، پتانسیل و فکر ارتکاب گناه را با خود دارد، و به همین دلیل است که والدین او به تردید در ارتکاب جرم از سوی او افتاده و از خانه طردش می کنند. در ادامه نیز به مردمان تبس می رسیم که در پیش خود دلیل محکمی برای گناهکار دانستن و اثبات جرم ادیپ دارند و او را برای دومین بار از شهر خود می رانند. این حضور داشتن و نفس کشیدن ادیپ به عنوان خاطی و حرمت شکن خدایان است که به همه گیری طاعون منجر شده است. در مورد یوسف نبی داستان به شکل دیگری پیش می رود: برادران یوسف نبی در پیش خود دلیل و حجتی برای دشمنی یا کینه بر یوسف نبی (ع) ندارند، این تنها حسادت و نابرابری عاطفی میان یوسف و برادران است که بهانه ای به دست جماعت برادران می دهد. از سوی دیگر نیز می توان به مصریان اشاره کرد که سند و دلیلی برای گناهکار دانستن و خطاکاری عزیز مصر ندارند و این تنها حسادت و کینه حاصل از آن است که زلیخا را به سوی گناه کار کردن یوسف نبی و در نهایت افترا و تهمت زدن وا می دارد، زنی که نه از روی کینه ای خونی و نه از سر آزاردیدن، بلکه تنها از روی حسادت است که یوسف نبی را به دروغ، به اغوا کردن و دست اندازی به خود متهم می کند. تا جایی که به طاعون وهمه گیری فاجعه بارش مربوط است، ادیپ گناهکار است. یوسف نبی نیز مورد ظن و گمان مصریان بی عقل قرار می گیرد و به عنوان عامل و مسبب سیل عظیم و طغیان رود نیل شناخته می شود. در داستان یوسف نبی نکته ای وجود دارد که ان را به یکباره از بستر شباهت های روایی و مضمونی اش از اسطوره ادیپ جدا می کند: داستان یوسف نبی خود را به نقطه ای می رساند که قهرمان داستان، به پیشگو و تعبیرگر رازها و رویاها بدل می شود، این یوسف نبی است که وقوع طغیان نیل و سیل عظیم را پیش بینی می کند مردمان مصر را به آگاه بودن و هشیاری فرا می خواند. چیزی که در ادامه داستان رخ می دهد نیز به تبدیل شدن پیش گو به ناجی می انجامد، یوسف نبی با توانایی ها و نیروهای خداداده اش، تنها کسی است که سیاست ها و خط مشی های لازم برای بیرون آمدن از بحران را در اختیار مردم جامعه اش می گذارد.

در هر دو داستان، قهرمانان در وضعیت ها و شرایط مشابه گرفتار می شوند، ولی ذکر این نکته جالب است که این شرایط تا نقطه ای یکسان و همسان می مانندو با گذر از این نقطه است که به یکباره شرایط عوض می شود. با عنایت به نقشی که قهرمان در این داستان ها بر عهده دارد به قطب های متفاوتی از تفسیر داستانی و اسطوره ای وارد می شویم. آیا جوامعی که یوسف نبی و ادیپ را از خود بیرون انداخته اند به عملی عادلانه و بر اساس حق و امصاف دست زده اند؟ این سوالی است که از دید من، اصلی ترین پرسش حاکم بر هر دو داستان است، پرسشی که در اسطوره ادیپ به شکلی پنهان و ضمنی مطرح می شود، چرا که جواب مسکوت و بی پاسخ هر اسطوره ای "آری" است. رنج ادیپ از هرچه که هست، رنج و ازاری عادلانه و بر حق است، در حالی که همین پرسش در فضای کتاب مقدس به شکلی متفاوت مطرح می شود، جواب کتاب مقدس به این سوال یک "نه" انعکاس یافته و مطنطن است. رنج یوسف نبی از هر چه که هست، رنجی ناعادلانه و ناحق است، چرا که یوسف نبی قربانی و طعمه بی گناه حسادت شده است. اما در میان این دو خوانش و تفسیر چه تفاوتی نهفته است، وضعیتی که در یک سوی آن، روایت در برابر قربانی طرف جامعه را می گیرد و حق را به جامعه می دهد، و از سوی دیگر با داستانی سر و کار داریم که طرف قربانی را می گیرد و حق را به او داده و جامعه را ظالم و بی عدالت می داند؟ اما به هر صورت ما با دو داستان طرف هستیم، اگر روایت اسطوره ای داستانی بیش نیست، در مورد روایت کتاب مقدس چه می توان گفت؟ روایت ادیپ به داستانی اسطوره ای شبیه است، در حالی که داستان یوسف دارای سویه های واقع گرایانه و حال و هوایی انسانی و رئال است. داستان یوسف به هر شکل و با ویژگی هایی غیر قابل انکار، داستانی اخلاقی است یا به اسطوره ای اخلاقی شباهت دارد. به هر شکل داستان یوسف نبی نیز به اسطوره ای در نوع خود بدل می شود، اسطوره ای که داستانی انسانی، حقیقی و اخلاقی را بازگو می کند. تفاوت میان داستان اسطوره ای و کتاب مقدس را می توان در این سویه اخلاقی یافت. کتاب مقدس به شکل اساسی دل مشغولی و تمرکزش را بر قربانی ها گذاشته است، به عبارت دیگر، روایت های کتاب مقدس با قهرمان هایی سر و کار دارد که قربانیان جامعه خود هستند و این جامعه است که به شکلی ناعادلانه و ظالمانه به قربانی کردن آنها دست زده است. چنین تفاوت اخلاقی را می توان اگر نه به صورت جهانشمول، در بسیاری از روایت ها یافت. با این وجود حتی کسانی که شمول و وجود چنین تفاوت اخلاقی را باور دارند، از سویه های تکان دهنده و پر اهمیت آن غافل هستند. چنین غفلتی به وضعیت جهان امروز و جوامع مدرن باز می گردد، اهمیتی که در چنین جوامعی بر دستاوردهای علمی و روشنفکرانه می شود به سطحی نگری و بی اهمیت انگاری چنین تفاوتی منجر شده است. تقابل ذاتی و اساسی در چنین جوامعی، تقابل و رو در رویی علم و اسطوره است، و جالب است که اسطوره با دگردیسی های معنایی به همان مذهب بدل شده است و علم به صورتی آشکار ، در برابر مذهب جبهه گیری و لشکرکشی می کند. بسیاری از دانشجویان در حوزه مطالعات مذهبی از این حقیقت تلخ آگاه هستند که تفاوت اخلاقی مورد نظر در کتاب مقدس نمی تواند در جایگاه حقیقتی قرار گیرد که مد نظر علومی نظیر علوم اجتماعی است. داستان یوسف نبی در نظرگاه چنین علومی به واقع چیزی از داستان اسطوره ای ادیپ کم ندارد، در علوم اجتماعی نمی توان حقیقتی را به داستان یوسف نبی مربوط دانست که حقیقی تر از اسطوره ادیپ باشد. اعتقاد من بر غلط بودن و اشتباه بودن چنین نگاهی استوار است، تفاوت اخلاقی در داستان یوسف دارای دلالت های پنهان و ضمنی انسانی است، تفاوت اصلی داستان یوسف به معانی ضمنی و مستتری بر می گردد که در روایت وجود دارد و به آن حالتی انسانی بخشیده است. دلالت های ضمنی و متکثری که برای معرفت و دانش در معنای علمی ان در روایت ها جاسازی شده اند. به عقیده من، چنین دلالت های ضمنی و تکثر سویه های انسانی در روایت، آشکار کننده و تجلی سویه های فریب امیز و خشونت بار اسطوره است. برای روشن شدن بحث به درون مایه های اسطوره ادیپ باز می گردیم: برای کسانی که از خشونت های قومی و وحشی گری های توده آگاهی دارند و از خشونت های توده مردم و جماعت های خون ریز در قرون وسطی چیزی شنیده اند، دریافتن این موضوع اسان است که شباهت ها و قراین بی شماری میان درون مایه های اسطوره ادیپ و خشونت های توده و جماعت وحشی وجود دارد، توده ای که با خشونت قربانی های خودش را به صحنه می آورد. تاریخ غرب به ویژه در زمانه های قحطی و حوادث طبیعی و فاجعه ها نظیر سیل های عظیم، بیماری های واگیردار و همه گیر، طاعون ها و جذام های گروهی و قحطی های خانمانسوز شاهد قربانی ها و کشتگان بسیاری بوده است، مردمان بی پناه و بی گناهی که از دو سو و به شکل چنگکی مورد تهاجم و خشونت واقع گشته اند. مردمانی که متهم به پستی و رذالت هستند و این اتهام ، آنها را به نماینده تخطی ها و گناهکاری های اخلاقی جامعه خود بدل می کند، مردمانی که در نهایت و از روی بی پناهی به عاملین بدبختی و عذاب قوم بدل می شوند و جامعه به یکباره عذاب تمام تخطی ها و گردنکشی هایش را به گردن آنان می اندازد. این اتهام های دوگانه- اتهام فراروی و تخطی اخلاقی از اصول دینی و اتهام عامل بدبختی و نزول عذاب بر قوم – در نهایت به یکدیگر تنیده می شوند و به شکلی غیر عقلانی و نابخردانه به تصمیم گیری های قوم همانند اسطوره ادیپ می انجامند.

در زمان طاعون فراگیر قرون وسطی و همه گیری ان، به شکلی مشابه قوم یهود و پیروان موسی به طرف اصلی چنین اتهامات و نسبت های ناروایی بدل شدند، قومی که به یکباره خود را غریبه و بیگانه ای می یابد که در سرزمینی وحشت زده به طرف تهمت ها و عامل بدبختی های جامعه بدل شده است. یک یا دو قرن بعد، چنین الگوی مشابهی از اتهام زنی و انتقام گیری جمعی در رابطه با واقعه تاریخی شکار جادوگران رخ داد، وضعیتی که امروزه نیز به صورتی پنهان و مشابه در رابطه با سرکوب های توتالیتری عقاید مخالف خوان در جهان غرب دیده می شود. در هنگامه سیل های خانمان برانداز و مصیبت های طبیعی، توده و قوم نادان با خشونت تمام به سراغ قربانیانی می رود که از طرف گروه یا جماعت به عنوان عامل نزول بلا شناخته شده اند. حمله و یورش خشونت بار دارای ویژگی اختیاری و دلخواهانه است و از این رو جماعت یا گروه قربانی در برابر خشم کنترل نشده و مهار ناپذیر جامعه از یاد می برد که بی یاور و فاقد هر نجات دهنده ای است. درک صحیح و تحلیل دقیق وضعیت قربانیان به بازشناسی و تشخیص مفهوم قربانی به عنوان بز طلیعه یا بز قربانی (scapegoat) یاری می رساند. شاید با نگاهی دیگرگون و خوانشی دوباره و ریزبین از مناسک و آیینهای قوم لوی در سفر لاویان باب 16 به درک تازه ای از قربانی دست یابیم، مناسکی که در لایه های زیرین خود به وضوح بی گناه بودن قربانی ها را مورد تاکید قرار می دهند. وضعیتی که در ان قربانی به شکل دلخواه و بر حسب تصادف به دست تعقیب کنندگانش می افتد، تعقیب گرانی که در صدد هستند خود را به شکل درونی و اجباری متقاعد سازند که گناهان و فراروی های فردی مانند ادیپ ، عامل اساسی عذاب بوده است. با در نظر گرفتن گروه و جماعتی که به سلاخی و کشتار عده ای دست زده اند، می توان به اسانی آنان را مخاطب این سوال قرار داد که در این کشتار و قربانی کردن گروهی دیگر چه رخ داد ؟ جوابی که به این سوال داه می شود ، جوابی از جنس جواب مردم تبس در اسطوره ادیپ است. معنی دار است که اسطوره ادیپ را برخاسته و نشات گرفته از سرچشمه و سرآغازی بدانیم که در خشونت های قومی و قبیله ای از آنگونه که توضیح داده شد، حضور دارد. در چنین شرایطی، نداشتن هیچ سندیت و مدرک تاریخی اهمیتی ندارد، اینکه چنین اتفاق ها و رخدادهایی در چه زمانی و در کجا به وقوع پیوسته اند از اهمیت برخوردار نیست. آنچه اهمیت دارد معنای پنهان و ضمنی موجود در درون مایه های اسطوره است که به نتیجه گیری و جمع بندی های مستقل از تاریخ زمانی و مکانی منتج می شود. ادیپ و یوسف نبی در غریبه بودن پیوند خورده اند، به عبارت دیگر، داستان یوسف نبی و ادیپ به غریبه ها ی یک جامعه می پردازد، غریبه هایی که سرنخ های مشترکی را برای خوانش در اختیار می گذارند. سرنخی که به ادیپ مربوط می شود، در رابطه با یکی از ویژگی های فیزیکی اوست، ادیپ از ناتوانی حرکتی خاصی رنج می برد: بر اساس اسطوره، ادیپ لنگ است و در راه رفتن مشکل دارد. در جامعه ای هراسان و وحشت زده، شانس و احتمال برگزیده شدن به عنوان قربانی و بزطلیعه با عواملی ویژه افزایش می یابد: در چشم بودن و پیشرفت فزاینده و چشمگیر از یک سو و ویژگی های فیزیکی متمایز کننده و ناتوانی های بدنی- که در چشم مردم و جامعه به عنوان امری رازآمیز و نشانه ای از قدرت پنهان قهرمان در نظر گرقته می شود.- از سوی دیگر به بالا رفتن احتمال برگزیده شدن و انتخاب فرد به عنوان قربانی می انجامد. درون مایه های یافت شده در اسطوره ها و نمونه های چنین وضعیت هایی به اسانی از اهمیت و دلالت چنین ویژگی هایی در فرآیند قربانی شدن قهرمان اسطوره ای پرده بر می دارند. تاریخ شناسان در بررسی اسناد تاریخی و تحلیل انگیزه های یک رخداد تاریخی به کرات با چنین وضعیت هایی از طغیان خشم توده بر سر گروه یا فرد قربانی مواجه می شوند، وضعیت هایی که اسطوره شناسان به ندرت از معادل های تاریخی و سندیت روایی موجود بر آن آگاه می شوند. در بسیاری از اسطوره های دیگر نیز می توان با چنین جماعتی فریب خورده و گمراه مواجه شد. اسطوره شناسی و مذاهب اسطوره ای بر پایه و بنیاد چنین خشونت هایی شکل گرفته اند، خشونت ها یی که در جوامع بدوی دارای نقش فرهنگی تاثیر گذار و جریان سازی است. روش گرافیکی نمایش نظریه من به نموداری می انجامد که نقطه های کلیدی یک اسطوره را در یک محور قرار می دهد، نقطه هایی که به بازخوانی و نوشتار دوباره اسطوره در شکلی تازه منتهی می شود، به عبارت دیگر نقاطی در اسطوره شناسایی می شوند که نفرت، خشم و کینه های سرریز شده و طغیان های ویرانگر توده در دراز مدت توانسته است آنها را درروایت دچار اعوجاج کرده و از چشم بپوشاند. نقاطی در اسطوره که نقش نقاب و پوششی را بر خشم و طغیان یک باره و بی هدف توده بر قربانی دارند، نقاطی که با خوانش انها داستان جدیدی شکل نمی گیرد، بلکه این اسطوره است که به اسطوره دیگری بدل می شود. نقاطی در اسطوره تغییر می کنند که در کار پوشاندن و پنهان کردن بی گناهی قربانی هستند. در تمامی این خوانش های تازه، می توان دوباره اثری از فاجعه ها و بلایای طبیعی یافت، با این تفاوت که دیگر قربانی دخل یا تصرفی در رخ دادن آن ندارد. قربانی به گناهان و جرایم مشخص و محکمی نظیر هم آمیزی با محارم یا پدر کشی متهم می شود، ولی در نهایت گناهی از او سر نزده است و در باطن بی گناه است. چنین خوانشی به داستانی این گونه منتهی می شود که در نهایت به رخ دادن حادثه بز طلیعه یا قربانی شدن بی دلیل اقرار دارد، داستانی که از بی گناهی و معصومیت قهرمانش طفره نمی رود، داستانی که به جای ایستادن در طرف جماعت و حق کشی قهرمان، حق را به قربانی بی گناه می دهد: داستانی که در دل اسطوره ادیپ پنهان است. چنین داستانی نیاز به ساختن و خوانش ندارد، زیرا می توان چنین داستان پنهانی را در واقعیت یافت: داستان یوسف نبی.

در هر گردشی به تمسخر خوانش کتاب مقدس نسبت به مدارک و مستندات بی معنای موجود در برابر مفهوم بز طلیعه بر می خوریم: به عبارت دیگر با ساختاری مواجه هستیم که به نفع قربانی و انکار اسطوره شناسی است. اسطوره شناسی و قهرمان اسطوره ای تکذیب شده خود را در مقام یک دروغ و فریب نشان می دهد. هر زمانی که با یوسف نبی به عنوان قربانی سر و کار داریم، طرف مقابل او چه مصریان و چه برادران باشند، تهمت ها و خطاهای نسبت داده شده به او در هیات توهمات و موهوماتی زاده نفرت و حسادت نشان داده می شوند. در داستان یوسف، برادران پس از رها کردن یوسف و به چاه انداختنش، به سوی پدر می روند و خبر کذب کشته شدن یوسف توسط حیوانی وحشی را به او می دهند. در بسیاری از اسطوره ها، فرآیند قربانی شدن و بز طلیعه با نابودی قهرمان به دست گروه یا جماعتی از حیوانات وحشی همراه است. به عبارت دیگر، داستانی که توسط برادران یوسف سر هم می شود تا پوششی بر به چاه انداختن و هم دستی آنها در قتل برادر باشد، خود یک روایت اسطوره ای است.

این تنها داستان یوسف نبی در متون کتاب مقدس نیست که با انکار و تکذیب روایت های اسطوره ای همراه است، می توان چنین تفاوت بنیادینی را در بسیاری از روایت های کتاب مقدس یافت که بر پایه نفی و در هم شکستن قواعد داستان اسطوره ای بنا شده است. خط سیر موجود در پی حقانیت داستان های کتاب مقدس نیست، کلیت و تمامیت حقیقت در روایت های کتاب مقدس وجود ندارد، بلکه این حقیقتی مردم شناسانه و آنتروپولوژیک است که در سراسر کتاب مقدس حضور دارد. داستان های کتاب مقدس به خوبی آن نقاط کوری را که در اسطوره قادر به بیرون کشیدنشان نیستم، نشان می دهند. روایت های کتاب مقدس به طرح و نموداری گرافیکی و قابل لمس برای نظریه من بدل می شوند، ابزاری که برای در هم شکستن و گسست روایی و اعتبار داستان های اسطوره ای به آن نیاز دارم. چنین روایت هایی به افشا کردن و آشکار نمودن باورها و عقایدی نایل می شوند که سیستم اسطوره شناسی را به بازنمودی یکدست، منسجم و همگن فرو می کاهد و اسطوره ها را از بسیاری از قوا و پتانسیل های خوانش دیگرگون و نامتجانس محروم می کند. قهرمان اسطوره ای گناه کار و تنبیه شده است، مجازات قهرمان اسطوره عادلانه و بر حق است، حتی اگر این قهرمان دارای صفات و ویژگی های خداگون باشد. در حالی که قهرمان کتاب مقدس، قهرمانی بی گناه و قربانی شده است، قهرمانی که به ناحق و توسط قومی ظالم گرفتار شده است.

کتاب مقدس به خوبی از تقابل های خود با اسطوره های مذهبی آگاه است، اسطوره هایی که با وجود داشتن ساختاری مذهبی و دینی به عنوان روایت هایی کافرانه در نظر گرفته می شوند. از دید من، تجلی و آشکار شدن بز طلیعه و قربانی در اسطوره شناسی، بخش اساسی دعوا و نبردی علیه بت پرستان و کافرکیشان است. به عنوان نمونه به داستان هابیل (abel) و قابیل (cain) اشاره می کنیم، و آن را در مقابل اسطوره رومیولس (romulus) و رموس (remus) می گذاریم: در داستان هابیل و قابیل، قتل و به خون غلتیدن یک برادر به دست برادر دیگر به عنوان نماد و نشانه ای از جرم و جنایت آشکار در نظر گرفته شده است، جنایتی که بر اساس متون کتاب مقدس به فراری شدن قابیل و تاسیس شهر کنعان می انجامد، جنایتی که پایه و سنگ بنای جامعه می شود. از سوی دیگر در داستان رومی دو برادر به همین پایه و اساس شکل گیری جامعه رومم باستان بر می خوریم، اما در این اسطوره خبری از جنایت یا جرم نیست. کنش و عمل رومیولس به عنوان پایه گذار و ایجاد کننده رم ، عملی قانونی و در لوای حمایت قانون است. نقطه نظر و دیدگاه روایت های کتاب مقدس، به شکل اساسی با منظر روایت های اسطوره ای متفاوت است. نظریه اسطوره شناسی به شیوه ای که در این جا توضیح می دهم، شیوه ای نوین نیست. شیوه ای که به هیچ عنوان به من تعلق ندارد. چنین حرکتی به ترجمه، تحلیل و تمرکز ی نه چندان قوی بر مضامین و درون مایه های اسطوره نیاز دارد، و در کنار آن محتاج خوانش دقیق کتاب مقدس است. توانایی های بالقوه جهان مدرن، نباید با خوانش صرف و یک سویه شیوه های قربانی و بز طلیعه محدود شود، به عبارتی دیگر نیازی به مقایسه مو به مو با رخدادهای قرون وسطی وجود ندارد، حتی شیوه های سرکوب و توقیف توتالیتری نیز نباید به عنوان نمونه های اصلی و ریشه ای فرآیند قربانی در نظر گرفته شوند. حقیقت عذاب و شکنجه ای که بر قربانی می رود، به بازخوانی و بازبینی متفاوتی نیاز دارد، خوانشی که جامعه هدف را به شکلی متفاوت تر از هر جامعه ای مورد بررسی و تحلیل قربانی قرار دهد. چنین درکی نمی تواند میوه و ثمر خرد و فلسفه قرن هجدهمی و سویه های اومانیستی روشنگرانه برای فهم انسان باشد، چنین درکی ، میوه و ثمر تاثیرات و نقش های کتاب مقدس است، کتابی که در بسیاری از زمان ها مورد عدم درک، بد خوانی و سو تفاهم قرار گرفته است. الهیات تطبیقی و مذهب در تقدم بخشی و اولویت دهی به سویه های کتاب مقدس ناتوان است، چرا که چنین الهیاتی به دام علم و ابژه مداری عالمانه افتاده است. ابژه محوری و علم به اسطوره نوین بدل شده است، اسطوره ای واسط میان شکنجه گران و قربانی ها که تفاوت های میان واگرایی نامحدود شکنجه گران را از یک سو، و یکه بودن و بی همتایی قربانی را از سوی دیگر ملغی می کند. کتاب مقدس نمی تواند اسطوره باشد، کتابی که سرچشمه و سرآغازی بر هر "اسطوره زدایی" است، اسطوره زدایی هایی که در این جهان و در آینده این جهان رخ خواهد داد. کتاب مقدس از طلب اخلاقی عظیم خود از مخاطبش آگاه است. به آخرین اپیزود و لحظه روایی در داستان یوسف نبی باز می گردیم: لحظه ای زیبا که افشاگر پرسش از قربانی به عنوان گزینه تصادفی و بی گناه توده است، قربانی و بز طلیعه ای که زیر بار ظلم و بی عدالتی توده قرار می گیرد. در آخرین اپیزود داستان، با یوسف نبی مواجه هستیم که خود در جایگاه وزیر اعظم و عزیز مصر نشسته است و برای آزمایش و بازگرداندن برادرانش، آنها را در جایگاه قربانی قرار می دهد. او در پی آزمایش و محکی برای تحویل و دگرگونی قلب های برادرانش است، لحظه آزمایشی که برادران را به یکباره و به شکلی نا منتظر در جایگاه قربانی قرار می دهد: برادران یوسف نبی به مصر می آیند تا بتوانند از بخشش عزیز مصر بهره برند و آذوغه و ملزوماتی برای دوران قحطی طلب کنند، برادرانی که در فلسطین و در ارض مادری خود، آه در بساط ندارند و به طلب بخشش و کرم عزیز مصر آمده اند. برارد به چاه انداخته شده آنها در مصر به مالک و ارباب بدل شده است و هر چیزی با نظر موافق او انجام می شود. یوسف نبی که برادران خود را در میان جمعیت شناخته است، به برادران اجازه برداشت دوباره آذوغه را نمی دهد و شرط می گذارد تا برادران به فلسطین رفته و برادر کوچک تر خود بنیامین را با خود همراه کنند، برادری که در خانه مانده است و در شرایطی بسیار شبیه به وضعیت یوسف نبی قرار دارد، برادری که مانند یوسف، طرف محبت و مهر والدین خود – یعقوب و راشل- است و از این لحاظ مورد حسادت، کینه و بغض برادران است. پدر و مادر نیز از رخ دادن دوباره حادثه ای برای بنیامین، نظیر انچه بر یوسف گذشته است هراس دارند. با گسترش قحطی و فقر، برادران به رجعت دوباره به ارض مصر برای دریافت سهمیه آذوغه مجبور می شوند، واین بار بنا بر شرط عزیز مصر، چاره ای جز بردن برادر کوچک خود ندارند. پس از دریافت آذوغه و آماده شدن برای رفتن به فلسطین، یوسف نقشه ای را که در سر داشت به اجرا در می آورد: او پیمانه و کیل طلایی خود را در کیسه بنیامین قرار می دهد و برادران نیز بی خبر به راه خود ادامه می دهند. در راه بازگشت، گروهی از سربازان برای تفتیش از راه می رسند و خبر گم شدن پیمانه وزیر اعظم را می دهند. با یافته شدن پیمانه در کیسه بنیامین، او از میان یازده برادر به دزدی محکوم و بازداشت می شود. در لحظه محاکمه بنیامین، یهودا که یکی از برادران یوسف نبی و از برادرانی بود که نقشه به چاه انداختن یوسف را کشیدند، خود را برای مجازات لایق می داند و درخواست می کند تا او را به جای بنیامین ، مجازات کنند. چرا که اگر این بار بنیامین از دست رود، پدر طاقت غم مضاعف فرزند را ندارد و از غصه خواهد مرد. پیش قدمی و به جای دیگری مجازات شدن در شخصیت یهودا، به تمامی افشاگر تقابل تقارنی میان خشونت جمعی و بی هدف گذشته و فداکاری از خود گذشته امروز است. با شنیدن صدای در خواست های بخشش یهودا، اشک در چشمان یوسف حلقه می زند و هویت واقعی او بر برادرانش آشکار می شود.

ابعاد ا

خلاقی و خردمندانه کتاب مقدس در چنین خوانشی در هم تنیده می شوند، خوانشی که گویای پیش دستی و حرکت کتاب مقدس و روایت های دینی به سوی جهانی است که تمامی مردمان، گروه ها، دسته ها و حزب ها به یکدیگر به چشم برادران حقیقی و نه برادرانی رقیب نظر کنند، جانی که در آن اسراییل غاصب و صهیونیسم و کاهنیسم محکوم به فنا و فرور فتن در همان چاهی هستند که شبیه برادران یوسف برای فلسطین کنده اند، جهانی که به تعبیر مقام معظم رهبری در آن خشونت های فرهنگی که عامل گسست ها، انشعاب ها و مرزبندی های جوامع انسانی است به تمامی از هم پاشیده شود و وعده الهی روی دیگر خود را آشکار سازد. فلسطین، مسئله اول جهان اسلام و حتی مسئله اول جهان انسان ها، این روزها در حال عوض کردن صفحه های تاریخ و رقم زدن وقایعی شگفت است. وقایعی عظیم که نه فقط برگ جدیدی در کتاب تاریخ است که شاید بتوان ادعا کرد، صفحه پایانی یک فصل برای گشودن فصلی جدید است.

اسطورهفلسطینجنگ اسرائیل علیه فلسطینطوفان-الاقصیصهیونیسم