عاشق حق خویشتن را بی تقاضا می کشد

[مولانا]
دشمن خویشیم و یار آنک ما را می کشد - غرق دریاییم و ما را موج دریا می کشد
زان چنین خندان و خوش ما جان شیرین می دهیم - کان ملک ما را بشهد و قند و حلوا می کشد
خویش فربه می نماییم از پی قربان عید - کان قصاب عاشقان بس خوب و زیبا می کشد
آن بلیس بی تبش مهلت همی خواهد ازو - مهلتی دادش که او را بعد فردا می کشد
همچو اسماعیل گردن پیش خنجر خوش بنه - درمدزد از وی گلو گر می کشد تا می کشد
نیست عزرائیل را دست و رهی بر عاشقان - عاشقان عشق را هم عشق و سودا می کشد
کشتگان نعره زنان یا لیت قومی یعلمون - خفیه صد جان می دهد دلدار و پیدا می کشد
از زمین کالبد بر زن سری وانگه ببین - کو ترا بر آسمان بر می کشد یا می کشد
روح ریحی می ستاند راح روحی می دهد - باز جان را می رهاند جغد غم را می کشد
آن گمان ترسا برد مومن ندارد آن گمان - کو مسیح خویشتن را بر چلیپا می کشد
هر یکی عاشق چو منصورند خود را می کشند - غیر عاشق وانما که خویش عمدا می کشد
صد تقاضا می کند هر روز مردم را اجل - عاشق حق خویشتن را بی تقاضا می کشد
بس کنم یا خود بگویم سر مرگ عاشقان - گرچه منکر خویش را از خشم و صفرا می کشد
شمس تبریزی برآمد برافق چون آفتاب - شمعهای اختران را بی محابا می کشد(1)
***
[یزدانپناه عسکری]
تسلیم مرگ نشدن، مبارزه مرگ با سالک، درویشی که عطار را منقلب کرد.
________________
1 - مولانا جلال الدین محمد بلخی(مولوی)، دیوان کبیر شمس، طلایه - تهران، چاپ: اول، 1384. غزل 728