وجود ورای بدن

16 آذر 1403 - خواندن 3 دقیقه - 63 بازدید

امروز جمعه شانزدهم آذر 1403 در کنار همسر مهربانم در حیاط منزل به نظافت ناخن ها می پرداختم. ناگاه این اندیشه به ذهنم آمد تا قبل از گرفتن ناخن به کل این بدن محمد اطلاق می شود و این اطلاق به ناخن هم سرایت می کند یعنی ناخن هم محمد هست ولی بعد از جدا سازی این عضو این اطلاق به همه اعضا هست به غیر از ناخن جدا شده که دیگر آن محمد نیست قدری بیش تر تامل کردن درباره مچ دست و کل دست و دیدم آن ها هم این گونه اند تا وقتی این دست عضو این بدن هست محمد هست وقتی خدا شد دیگر محمد نیست فهمیدم این اعضا همه عرضیات هستند ذات محمد ورای این هاست. عمیق تر شدن درباره اعضای حیاتی اندیشیدم، قلب، تا وقتی در بدن من هست محمد هست و مرکز بدن ولی وقتی عمل پیوند قلب انجام دهم و این قلب را بیرون ببرند دیگر این قلب محمد نیست و قلب فرد دیگر که تا چند لحظه پیش متعلق به او بود محمد می شود. کسی که قلبش را عمل کند و قلب علی را به او پیوند بزنند نمی گویند حسن با قلب علی آمد. بلکه می گویند حسن آمد. قلب که از اعضای اصلی است وقتی در کل دیگر جای می گیرد عوض می شود. پس قلب هم عرض هست. قدری بیش تر اندیشیدم گفتم بالا تر از قلب چیست؟ گفتم حتما مغز! گفتن درباره مغز چطور؟ اگر مغز مرا دربیاورند و مغز دیگری را پیوند بزنند چه طور دیدم باز همان است. پس دیدم کلیه جوارح فرعی و اصلی ما تا وقتی در اختیار این اندیشه محمد هستند، محمد هستند وقتی از اختیار این اندیشه خارج شدند دیگر محمد نیستند. فکر متعلق به هیچ عضو مادی بدن ما نیست بلکه از روح نشات می گیرد و روح ورای بدن مادی ماست. پس این وجود محمد یک وجود غیر مادی است و متعلق به هیچ یک از اعضای بدن یا حتی کل بدنش نمی شود. برای همین است که روح فوت می کند به این بدن میت می گویند و واقعا هم چنین است یعنی با رفتن روح این بدن دیگر محمد نیست اعضای سابق بدن محمد بوده یعنی اگر بتوان روح علی را در کالبد او دمید با وجود این که تمام اعضای محمد هست ولی این بدن دیگر محمد نیست، علی است. وجود ما ورای از بدن ماست و وجود قائم به روح که غیر مادی است می باشد نه به ماده و بدن ما به واسطه این که در اختیار این روح هست وجود این فرد اطلاق می شود. و خداوند به ما دانا تر از ماست...