تغییر واقعی

1 مرداد 1403 - خواندن 5 دقیقه - 203 بازدید



[سنایی – دیوان اشعار – قصیده 75]

طلب ای عاشقان خوش رفتار - طرب ای شاهدان شیرین کار

تا کی از خانه هین ره صحرا - تا کی از کعبه هین در خمار

زین سپس دست ما و دامن دوست - بعد از این گوش ما و حلقه ی یار

در جهان شاهدی و ما فارغ - در قدح جرعه ای و ما هشیار

خیز تا ز آب روی بنشانیم - گرد این خاک توده ی غدار

پس به جاروب «لا» فرو روبیم - کوکب از صحن گنبد دوار

ترکتازی کنیم و در شکنیم - نفس رنگی مزاج را بازار

وز پی آنکه تا تمام شویم - پای بر سر نهیم دایره وار

تا ز خود بشنود نه از من و تو - لمن الملک واحد القهار

ای هواهای تو هوا انگیز - وی خدایان تو خدای آزار

قفس تنگ چرخ و طبع و حواس - پر و بالت گسست از بن و بار

گرت باید کزین قفس برهی - باز ده وام هفت و پنج و چهار

آفرینش نثار فرق تو اند - بر مچین خون خسان ز راه نثار

چرخ و اجرام ساکنان تو اند - تو از ایشان طمع مدار مدار

حلقه در گوش چرخ و انجم کن - تا دهندت به بندگی اقرار

ورنه بر چارسوی کون و فساد - گاه بیمار بین و گه تیمار

گاهت اندر مزارعت فکند - جرم کیوان چو خوک در شد یار

گه کند اورمزدت از سر زهد - زین جهان سیر و زان جهان ناهار

گاه بر بنددت به تهمت تیغ - دست بهرام چون قلم زنار

گاه مهرت نماید از سر کین - مر ترا در خیال زر عیار

گاه ناهید لولی رعنا - کندت باد سار و باده گسار

گه کند تیر چرخت از سر امن - چون کمان گوشه کشته و زه وار

گه کند ماه نقشت اندر دل - در خزر هندو در حبش بلغار

گه ترا بر کند اثیر از تو - تا تهی زو شوی چو دود شرار

گاه بادت کند ز آز و نیاز - روح پر نار و روی چون گلنار

گاه آب لیم دون همت - جاهل و کاهلت کند به بحار

گاه خاک فسرده از تاثیر - بر تو ویران کند ده و آثار

با چنین چار پای بند بود - سوی هفت آسمان شدن دشوار

چند از این آب و خاک و آتش و باد - این دی و تیر و آن تموز و بهار

بسکه نامرد و خشک مغزت کرد - بوی کافور و مشک و لیل و نهار

عمر امسال و پار ضایع کرد - هر که در بند یار ماند و دیار

دولتی مردی ار نپریدست - مرغ امسالت از دریچه ی پار

شیب گردی به لفظ تازی ریش - قیر گردی به لفظ ترکی قار

برگذر زین جهان غرچه فریب - در گذر زین رباط مردم خوار

کلبه ای کاندرو نخواهی ماند - سال عمرت چه ده چه صد چه هزار

رخت برگیر ازین خراب که هست - بام سوراخ و ابر طوفان بار

از ورای خرد مگوی سخن - وز فرود فلک مجوی قرار

خویشتن را به زیر پی بسپر - چون سپردی به دست حق بسپار

بود بگذار زان که در ره فقر - تن حصارست و بود قفل حصار

نشود در گشاده تا تو به دم - بر نیاری ز قفل و پره دمار

بود تو شرع بر تواند داشت - زان که آن روشنست و بود تو تار

دین نیاید به دست تابودت - بر یمین و یسار یمین و یسار

نه فقیری چو دین به دنیا کرد - مر ترا پایمزد و دست افزار

نه فقیهی چو حرص و شهوت کرد - مر ترا فرع جوی و اصل گذار

ره رها کرده ای از آنی گم - عز ندانسته ای از آنی خوار

مشک و پشکت یکیست تا تو همی - ناک ده را ندانی از عطار

دل به صد پاره همچو ناری از آنک - خلق را سر شمرده ای چو انار

کار اگر رنگ و بوی دارد و بس - حبذا چین و فرخا فرخار

دعوی دل مکن که جز غم حق - نبود در حریم دل دیار

ده بود آن نه دل که اندر وی - گاو و خر باشد و ضیاع و عقار

نیست اندر نگارخانه ی امر - صورت و نقش مومن و کفار

زان که در قعر بحرالاالله - لا نهنگی ست کفر و دین او بار

چه روی با کلاه بر منبر - چه شوی با زکام در گلزار

تر مزاجی مگرد در سقلاب - خشک مغزی مپوی در تاتار

خود کلاه و سرت حجاب تو اند – چه فزایی تو بر کله دستار

کله آن گه نهی که در فتدت - سنگ در کفش و کیک در شلوار

علم کز تو ترا بنستاند - جهل از آن علم به بود صدبار

***

[یزدانپناه عسکری]

دگرگونی واقعی و تغییر در ظاهر یا روحیه و خلق و خو نیست. دگرگونی مطلق دست یازیدن به خویشتن خویش است.