اندیشه، تنها سنگر باقیمانده در ابتذال فرهنگی
در روزگاری که آشفتگی های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، همچون گردبادی بی امان، استخوان های فرهنگ را فرسوده کرده اند، پرسش از «راه برون رفت» بیش از همیشه ضروری ست. جامعه ای که روزگاری بر قامت فرهنگ و اندیشه استوار بود، امروز در برابر هجوم بی فرهنگی، سطحی نگری، و روزمرگی تهی از معنا، به لرزه افتاده است. واژه ها سبک شده اند، گفت وگو جای خود را به جدل داده، و قضاوت های شتاب زده، اندیشیدن را به حاشیه رانده اند.
در چنین شرایطی، اگر بخواهیم صادقانه و نه از سر شعار به مساله نگاه کنیم، باید بپذیریم که مطالعه و تحصیل، نه یک راه در کنار راه های دیگر، بلکه شاید یگانه راه عبور از این وضعیت اند. راهی که کند است، اما ریشه دار. دیربازده است، اما ماندگار. و مهم تر از همه، فردمحور است؛ یعنی از اصلاح فرد آغاز می کند تا به تغییر جامعه برسد.
تحصیل، آن گاه که از پوسته ی آزمون و مدرک عبور کند، انسان را به درک دقیق تری از خویش و جهان می رساند. تحصیل، نه فقط آموزش علوم، که تمرین تامل است؛ تمرین دیدن، شنیدن، شک کردن و بازاندیشی. کسی که تحصیل می کند، اگر اهل مطالعه هم باشد، با جهانی از اندیشه ها روبه رو می شود که به او امکان می دهند جهان پیرامون را بهتر تحلیل کند، مسئولیت پذیرتر باشد، و در دام فریب ها و هیجانات کاذب نیفتد.
از سوی دیگر، مطالعه، به مثابه تمرین روزانه ی اندیشه، جان فرهنگ است. در جامعه ای که کمتر کسی کتاب می خواند، ذهن ها از مواد مغذی فکری خالی می شوند و جای آن را کلیشه، شایعه، و تبلیغات می گیرد. کتاب، تنها کالایی ست که مصرفش تولید معنا می کند. با هر کتابی که خوانده می شود، فرد کمی انسانی تر می شود، و با هر کتابی که نخوانده می ماند، جامعه یک گام به قهقرا نزدیک تر می شود.
در شرایط کنونی ایران، بی فرهنگی دیگر فقط نادانی نیست؛ بلکه نوعی فروپاشی آرام در نظام معناست. آدم ها، گاه بدون اینکه بدانند، از زبان، اخلاق، ادب، گفت وگو، تاریخ و حتی از رویاهای جمعی شان فاصله گرفته اند. جامعه ای که کتاب نمی خواند، گذشته اش را فراموش می کند، حالش را اشتباه تفسیر می کند و آینده اش را نمی فهمد. چنین جامعه ای، طعمه ی آسانی ست برای پوپولیسم، برای دروغ های بزرگ، و برای تباهی های نرم.
فرهنگ، برخلاف آنچه ساده انگارانه تصور می شود، چیزی نیست که از بالا تزریق شود. فرهنگ، در رفتار روزمره، در زبان، در تصمیم گیری های کوچک و بزرگ، در نگاه به دیگری، و در مواجهه با حقیقت شکل می گیرد. و همه ی این ها تنها زمانی معنا می گیرند که ذهن انسان تربیت شده باشد؛ تربیتی که از مسیر مطالعه و تحصیل می گذرد.
بی فرهنگی، اگرچه امروز با چهره های رنگارنگ ظاهر می شود—از لحن خشن در شبکه های اجتماعی تا سقوط سلیقه در هنر عمومی—اما ریشه ی همه ی آن ها یکی ست: فقدان تفکر. و تفکر، نه در خلا، بلکه در گفت وگوی پیوسته با متون، با ایده ها، و با آموختن شکل می گیرد.
از این رو، اگر بخواهیم روزی از این وضعیت عبور کنیم، باید به مطالعه بازگردیم. باید تحصیل را نه به عنوان ابزار مدرک گیری، بلکه به عنوان فرآیند ساختن انسان در نظر بگیریم. باید کتابخانه ها را دوباره زنده کنیم، معلمان را به مقام اصلی شان بازگردانیم، و نسل تازه ای را تربیت کنیم که به جای دنبال کردن جریان، قدرت تحلیل جریان را داشته باشد.
در پایان، باید اعتراف کرد: تا زمانی که مردم نخوانند، ندانند، و نیندیشند، هیچ تغییری پایدار نخواهد بود. تغییر، از ذهن آغاز می شود و ذهن، بدون تغذیه ی مداوم، خام و ناتوان باقی می ماند. کتاب، آخرین پناه ماست. اگر این پناه را هم رها کنیم، باید منتظر سیطره ی کامل فراموشی، بی هویتی و زوال باشیم.