تبیین سوگ براساس مدل فرایند دوگانه استروب و شات
مدل فرایند دوگانه چیست؟
مدل فرآیند دوگانه در اصل برای هدف قرار دادن و بهویژه مقابله با از دست دادن همسر تدوین شده بود. بهتازگی در مورد تمام انواع داغدیدگی از جمله از دست دادت فرزند و بهخصوص در مورد داغدیدگی در میان سالمندان بکار گرفته شده است. مدل فرایند دوگانه علاوهبر ارائه مدلی برای مقابله با فقدان، به دنبال درک بهر تفاوتهای فردی در نحوه کنار آمدن افراد با این استرسزاترین اتفاق زندگی نیز میباشد. (گراس, 1402). مقابله موثر ایجاب میکند که افراد بین پرداختن به پیامدهای هیجانی فقدان و توجه به تغییرات زندگی نوسان کنند که وقتی این کار بهصورت موفقیتآمیز انجام شود، اثر ترمیمکننده و شفابخش دارد (برک, 2014). این مدل چارچوبی تحلیلی برای درک چگونگی سازگاری افراد با فقدان یک شخص مهم در زندگیشان فراهم میکند. مدل پیشین در مورد سوگ با نام فرضیه کارکرد سوگ بیان میکند که افراد باید با فقدان خود روبرو شوند، رویدادهای پیش از مرگ و لحظه مرگ را مرور کنند، بر خاطرات تمرکز کنند و بهتدریج از فرد متوفی جدا شوند. با این حال، پژوهشها حاکی از آن است که این فرضیه چندان از پشتیبانی تجربی برخوردار نیست. فرآیند کنار آمدن با فقدان یک فرد عزیز پیچیدهتر از آن چیزی است که در فرضیه کارکرد سوگ بیان شده است. تمرکز بر سوگ برای درونیسازی تجربه فقدان در طرحوارههای پیشین یا تغییر دادن آنها برای سازگاری با دنیای تغییر یافته ضروری است. با این حال، از نظر این مدل این موارد تنها کافی نیستند (Stroebe & Schut, 2001a). کنون اجزاء این مدل را بیشتر توضیح میدهیم.
جهتگیری فقدانمحور
جهتگیری فقدانمحور به تمرکز فرد سوگوار بر ارزیابی و پردازش جنبههایی از خود تجربه فقدان اشاره دارد و در همین راستا «کارکرد سوگ» را نیز در بر میگیرد. این فرایند شامل درگیری ذهنی دردناک با فقدان، و حتی جستجوی نمادین و ذهنی برای فرد از دست رفته است. کارکرد سوگ، شدت سوگ، رها کردن، پیوندهای ادامهدار، بازمکانیابی پیوندها و انکار یا اجتناب از تغییرات ترمیمی از جمله جهتگیریهای فقدانمحور هستند (Stroebe & Schut, 2010). این جهتگیری شامل کار روی مسائلی مثل آشفتگی جدایی، ارزیابی معنای فقدان، و تخصیص دادن جایگاهی برای متوفی در دنیای بدون حضور او میباشد (وردن, 2009). سایر ویژگیهای این جهتگیری شامل نشخوار فکری درباره زندگی مشترک با متوفی و شرایط و حوادث حول و حوش مرگ میباشد. طیف وسیعی از واکنشهای هیجانی از به یاد آوردن خاطرات لذتبخش تا حسرت دردناک، از خوشحالی بابت اینکه دیگر رنج نمیشود تا مایوس شدن از تنها ماندن را شامل میشود (گراس, 1402). جهتگیری فقدانمحور، به تمرکز، مواجهه و پردازش جنبههای تنشزای تجربه فقدان اشاره دارد؛ بهویژه در ارتباط با فرد از دست رفته (Stroebe & Schut, 2021).
جهتگیری ترمیممحور
جهتگیری ترمیممحور به تمرکز بر عوامل تنشزای ثانویهای اشاره دارد که در نتیجه سوگ به وجود آمدهاند. این گرایش بازتابی از تلاش فرد برای بازسازی و جهتدهی مجدد به زندگی در جهانی تغییر یافته و بدون حضور عزیز از دست رفته است. بازاندیشی و برنامهریزی زندگی پس از فقدان، که بخشی از گرایش به بازسازی محسوب میشود، میتواند بهعنوان یکی از مولفههای ضروری فرایند سوگ در نظر گرفته شود. توجه به تغییرات زندگی، انجام کارهای جدید، نادیده گرفتن اندوه، انکار یا اجتناب از سوگ، نقشها، هویتها و روابط جدید از جمله مصادیق جهتگیری ترمیممحور میباشد (Stroebe & Schut, 2010). این جهتگیری شامل تسلط مهارت، تغییرات هویتی و دیگر تغییرات و انتقالات روانی-اجتماعی میشود که بازسازی پیشفرضهای درهم شکسته در مورد خود و دنیا را در بر میگیرد (وردن, 2009). در این جهتگیری به جای تمرکز بر نتیجه این فرایند (مانند بهزیستی و ادغام اجتماعی بازیابی شده)، بر آنچه باید به آن پرداخته شود (مانند انزوای اجتماعی) و نحوه پرداختن به آن (مثلا پیوستن به سازمانهای اجتماعی) تمرکز میشود (گراس, 1402). این جهتگیری بر دیگر مسائلی که پس از مرگ باید با آنها مقابله کرد، و نحوه مواجهه با آنها اشاره دارد. برای مثال، اشتغال بهمنظور جبران درآمد از دست رفته فرد متوفی، یا یادگیری مهارتهایی که قبلا توسط او انجام میشده است (Stroebe & Schut, 2021).
نوسان بین فقدان و ترمیم
مدل فرایند دوگانه، یک فرایند مقابلهای پویا را تعریف میکند؛ فرایند تنظیمی که با عنوان «نوسان» شناخته میشود و آن را از مدلهای پیشین سوگ و همچنین نظریههای کلیتر استرس شناختی متمایز میسازد. اصل بینادین این نوسان آن است که فرد داغدیده گاهیبا جنبههای فقدان روبرو میشود و گاهی از آنها اجتناب میکند؛ همین الگو در رابطه با وظایف مربوط به ترمیم نیز صدق میکند. گاهی نیز فرد زمانی را صرف فاصلهگیری از سوگ میکند یا اصطلاحا «زمان استراحت» دارد؛ که در آن بطور فعال درگیر سوگواری نیست (Stroebe & Schut, 2010). این فرایند (نوسان) به دلیل وجود دو نوع عامل فشارزا (جهتگیری فقدانمحور و ترمیممحور) تعیین شده است. چراکه نمیتوان همزمان با هر دو مواجه شد. از آنجا که فرد داغدیده باید با هر دو نوع عامل فشارزا مقابله کندتا سازگاری با فقدان حاصل شود و از شدت استرس و پیامدهای آن کاسته شود، جابهجایی میان مواجهه با هر یک از این عوامل باید بخشی از فرایند مقابله باشد؛ بنابراین نوسان باید رخ دهد (Stroebe & Schut, 2021).
مقابله شامل هر دو رویکرد «مواجهه» و «اجتناب» با عوامل فشارزای جهتگیری فقدانمحور و ترمیممحور میشود، همچنین شامل فرایندهای ارزیابی مثبت و منفی است. در برخی لحظات، فرد سوگوار نیاز دارد از مواجهه با فقدان و تغییر فاصله بگیرد و به کارهای دیگر بپردازد. فرایند مقابله در بستر زندگی صورت میگیرد و زمینههای خانوادگی نیز در آن دخیل هستند (Stroebe & Schut, 2021). دلایل قابل توجهی وجود دارد که نشان میدهد نوسان بین حالات عاطفی مثبت و منفی یا ارزیابیهای مجدد نیز بخش جداییناپذیری از فرایند مقابله است ، جزء بنیادین کنار آمدن با فقدان میباشد. از طریف دیگر، ارزیابیهای مثبت میتوانند تلاش برای مقابله را تقویت کنند، اما اگر حالتهای روانی مثبت بطور مداوم حفظ شوند، سوگواری مورد غفلت واقع میشود. در نتیجه، جابهجایی بین این حالات روانی بهعنوان یک عنصر کلیدی در فرایند مقابله پدیدار میشود (Stroebe & Schut, 2001a). این مدل پیشنهاد میدهد که فرد سوگوار میان مقابله مبتنی بر فقدان و مقابله مبتنی بر ترمیم، بهصورت متناوب جابهجا میشود. این مدل فرض میکند که نوسان میان دو عامل فشارزای فقدان و ترمیم برای سازگاری روانی موثر و تطابق با سوگ ضروری است. براساس این مدل، برای مقابله موثر لازم است فرد میان ارزیابیهای عاطفی مثبت و منفی در نوسان باشد- نهتنها در رابطه با فقدان، بلکه همچنین نسبت به بازسازی (Stroebe & Schut, 2001b).
مدل فرایند دوگانه: تفاوتهای جنسیتی
آیا مدل فرایند دوگانه جهتگیری فقدانمحور و جهتگیری ترمیممحور را براساس جنسیت متمایز میکند؟
به نظر میرسد که زنان پس از سوگ بیشتر به سمت «رویکرد فقدانمحور» گرایش دارند؛ آنها احساسات ناشی از فقدان را بیشتر تجربه کرده و بروز میدهند. در مقابل مردان، بیشتر بهصورت «ترمیممحور» عمل میکنند و با مسائل عملی و مشکلات ناشی از فقدان، بهصورت فعالانه عمل میکنند. نکته مهم آن است که تمرکز بر گرایش فقدانمحور در زنان و ترمیممحور در مردان، بهطور کلی ممکن است کارساز باشد- مشروط بر آن که یکی از دو رویکرد بهصورت افراطی دنیال نشود. نشانه چنین افراطی، فقدان «نوسان» بین این دو گرایش است (Stroebe & Schut, 2010).