خواست خودمان یا خواست جامعه؟
ما بسیاری خصوصیات خوب داریم ولی به دلیل مسائل فرهنگی روی آنها سایه می گذاریم و می رویم دنبال چیز هایی که به ما تحمیل می شود و آن را برای واقعیت خود قبول نمی کنیم، مسئله این است که ما با آن چیزی بزرگ می شویم که جامعه از ما می خواهد یا به ما اجازه می دهند که آن عصاره و خصوصیات خودمان را که بصورت طبیعی با آن به دنیا می آییم را پرورش دهیم؟
نکته اصلی اینجاست که ما زندگی می کنیم بخاطر دیگران که قبولمان داشته باشند یا زندگی می کنیم که آن موجودیت اصلی خودمان را به دنیا عرضه کنیم تا بتوانیم در اجتماعی زندگی کنیم که صلح و پیشرفت و... را خودمان نیز در آن عرضه می کنیم.
بحث تحمیل بحث جالبی است، تحملی که خانواده می کند، تحمیلی که جامعه می کند، تحمیلی که مدیا و رسانه ها می کنند، که یک سری تعریف های مشخص شده را به خورد جوان و نوجوان و فرد جامعه می دهند که فرد احساس می کند باید همین تعریفات را دنبال کند و همین استانداردها را داشته باشد.
فرض کنید یک زمانی در سینما ما می دیدیم که هنرپیشه ها باید خوش چهره و خوش اندام ها باشند و اگر این ها را داشته باشند فقط مناسب هنرپیشه شدن هستند، ما در تابلو های تبلیغاتی اکثرا میبینیم خانم ها و آقایانی هستند که بدن های تراشیده و... و حتی بعضا همراه فتوشاپ ولی این استانداردها را دارند پس شخصی که این تابلو ها و استاندارد های ساختگی رسانه را می بیند آن را معیار خوب بودن و دیده شدن می داند و وقتی خود شبیه آن ها نیست اعتماد بنفس و حرمت نفس خودش را از دست می دهد، این یک مسئله است و این تعریف ها و استاندارد ها باید زیر سوال برود، البته جدیدا کم و بیش مشاهده می شود بازیگرانی که این استاندارد ها را ندارند ولی هنرپیشه خوب و توانمندی هستند هم وارد سینما شده اند ولی این موضوع هنوز برای تعداد کمی از بازیگر هاست، که باید در این زمینه اصلاح و انقلاب صورت بگیرد، چیز هایی که میتواند فرهنگ سازی کند و این موضوعات را تغییر بدهد و می تواند جلوگیری کند از این اعتیاد هایی که به دلیل نبودن اعتماد بنفس اتفاق افتاده، افسردگی هایی که به این دلیل اتفاق افتاده و آن مقایسه هایی که می تواند در این مسیر حرکت کند، راه حل هایی دارد که و یک بسته ترکیبی از آن ها که می تواند بعنوان درمان کمک کند در قالب سه بخش مطرح می شود و باید به صورت مشق انجام شود، به این صورت که شما سه موضوع از خودتان و درباره خودتان باید پیدا کنید و اگر می توانید در دفترچه ای ۳ قسمت کنید و یادداشت کنید.
1 - موفقیت های خودتان که در زندگی داشته اید: همه ما در زندگی خود فرقی نمی کند چند سال داریم 10-20-50-80 قطعا در زندگی خود موفقیت هایی داشته ایم که گاها حتی آن ها را فراموش می کنیم و بهش فکر نمی کنیم، باید آن ها را یادداشت کنید و اگر نمی توانید یاد داشت کنید باید در ذهن خود مرور کنید، از ابتدا تا الان و از کم تا بزرگ، مثلا در ۵ سالگی بادکنک بزرگ شانسی را می خواستید و بالاخره آن را بدست آورده اید تا خانه و ماشین شغل و عشقی که خواستید و توانستید داشته باشید.
۲- توانایی ها: مثلا من قادر هستم رانندگی کنم، دستخط خوبی دارم، سرعت بالایی دارم، هوش بالایی دارم و سریعا یاد می گیرم و... این ها را باید یادداشت کنیم و بنویسیم.
۳- کیفیت های انسانی: مثلا من آدم بانمکی هستم و می توانم دیگران را شاد کنم، من یک رهبر هستم، من می توانم و...
ما باید این ۳ موضوع را اول تمرین کنیم و بتوانیم به این آگاهی ها و موفقیت ها و توانایی ها و کیفیت های انسانی خود پی ببریم.
تا الان از خودتان سوال کرده اید که چند بار برای این مسائل به خودتان آفرین گفته اید؟ چند بار خودتان را برای این ها تشویق کرده اید؟ چند بار به خودتان جایزه داده اید برای این مسائل؟
من اغلب از هر شخصی می پرسم می گوید این ها را که همه انجام می دهند و کار خاصی نیست، مسئله این نیست و اصلا مهم نیست که همه این کار ها را انجام می دهند چون در نقطه مقابل خیلی ها هم توان انجام آن هارا ندارند، به هر حال چون شما این کار را می کنید و توانایی انجامش را دارید به خودتان باید یک آفرین بگویید و خودتان را تشویق کنید و این را به خودتان بدهکار هستید و باید این ها انجام شود تا به آن حرمت و اعتماد بنفسی که لازم داریم برسیم.
بسیاری از کار های ما در جوانی یا سنین بالاتر انجام می دهیم، باید بسنجیم که ریشه و اساس آن کار کجا هست و از کجا شروع می شود، وقتی که یک بچه ای در هر مرحله ای که با بچه های دیگر بیشتر در تماس است کاری را انجام می دهد مانند درست کردن کاردستی، خوب شنا کردن، درس خوب، زدن ساز خوب و... ، اگر پدر و مادر در آن موقعیت ها به کار آن ارزش ندهند و مثلا بگویند کار خاصی نکرده ای و همه انجام می دهند یا مثلا ببین بقیه چه کارهایی کرده اند و...
این شخص هیچ وقت یاد نخواهد گرفت که وقتی دارد زندگی را برای خودش هموار می کند برای خودش ارزش قائل باشد و می گوید همه این کار ها را انجام می دهند و من کار خاصی نکرده ام، پس این یادگیری هایی هست که در ضمیر ناخوداگاه ما نقش می بندد، برای مثال کنترل ضمیر ناخوداگاه ما بر ما فکر کنید هر پیام مثبت و منفی که دریافت می کنید مانند یک سرباز در مغز شما است و هر جایی که این عمل مشابهی می خواهید انجام دهید این سرباز جلو می آید و پیغام هایی که آن موقع گرفته ای الان به تو می دهد و در نتیجه نسبت به پیام های اولیه شما می توانید از آن کار نتیجه مثبت یا منفی بگیرید.