ایدئولوژی سیاسی ومواردواگرایی

9 دی 1403 - خواندن 5 دقیقه - 154 بازدید

ایدئولوژی سیاسی

ایدئولوژی سیاسی, نظام باوری است باردار عاطفه, پر از اسطوره و در ارتباط با عمل, دستگاهی از ارزش ها و باورها درباره انسان, جامعه, مشروعیت و اقتدار که بیشتر اگر نگوییم تماما اقتباس و تحصیل ماده ایمان و عادت است. اسطوره ها و ارزش های یک ایدئولوژی از رهگذر نهادها و در جریان رویه ای موثر و آسان گشته انتقال می یابند. باورها و عقاید ایدئولوژیک کمابیش با یکدیگر دارای پیوستگی و ارتباطی منطقی اند; کمابیش تفصیلی و ریز شده اند و نه به یک اندازه باز یا بسته اند. ایدئولوژیها, پتانسیل و توان نهفته بالایی برای بسیج توده ای, بنا سازی و کنترل دارند و بدین لحاظ, ایدئولوژیها را می توان نظام باورهای بسیج یافته نامید.


نظریه, فلسفه و ایدئولوژی سیاسی, چه نقاط اشتراکی دارند و چگونه از یکدیگر متفاوت و متمایز می گردند؟ این سه مفهوم در موارد زیر همگرایی دارند:

۱ در همگی شکلی از اشکال عقلانی شدن وجود دارد, هر چند پیداست که این عقلانی شدن از انواع مختلف و در سطح متفاوت است; ۲ همگی در بردارنده درجات متفاوتی از انتزاعات عقلانی اند; ۳ بسته به این که متعلق موضوعات مباحث هر یک چیست, در ادبیات هر سه مفهوم, به نحوی از انحا, ساده سازی و تسهیل مفهومی صورت می گیرد.

اما واگرایی این سه مفهوم از یکدیگر, به مراتب از همگرایی آنها به یکدیگر, با اهمیت تر است.

موارد واگرایی

نظریه سیاسی در بعد تجربی اش راجع است به ارائه تحلیل های بی طرفانه و خنثی درباره واقعیت سیاسی, و هدفش توصیف, طرح تحلیل ها و توضیح است و اجزای هنجاریاش به طور نسبی و مشروط, ارزش ها را مورد بررسی قرار می دهد و از این حیث ممکن است که نظریه سیاسی به مثابه پایه و اساسی در ساخت یک خط مشی و سیاست عمومی به کار رود.

فلسفه سیاسی با یک فرض بنیادی مشخص درباره طبیعت و ذات خیر برین آغاز می گردد و شناسه و نشانه آن, چنان که گفته شد, غایی بودن, نهایی بودن, عام و جهان شمول و فرازمانی بودن آن است.

و ایدئولوژی سیاسی, به توسط محتوای احساسی اعتقادیاش و خصلت توده ای و ویژگی سودمندی و فایده بخش آن در جنبش های اجتماعی متمایز می گردد.

توضیحاتی که درباره نظریه سیاسی, فلسفه سیاسی و ایدئولوژی سیاسی گذشت, در حقیقت نماینده و بیانگر اشکال محض یا نمونه های کامل هر یک از آن سه مفهوم است; در حالی که در عمل و واقعیت, ما معمولا با ترکیب ها, آمیزه ها و یا جایگشتگی ها و جابه جایی ها در هر سه مورد مواجه و روبه رو هستیم.

کارل مارکس نمونه تمام عیار یک نظریه پرداز فیلسوف و ایدئولوگ سیاسی به طور توامان است.

بر همین قیاس بسیاری از نظریه های سیاسی یک پایه در فلسفه دارند که خصوصا در زمینه هستی شناسی (درباره ذات واقعیت و هستی), معرفت شناسی (در مورد طبیعت دانش و سرچشمه های آن) و اخلاق (معطوف به ذات ارزش) است.

اهمیت این تفاوت گذاریهای ترسیم شده میان سه مفهوم در صفحات پیش, در چیست؟ در تقابل با ایدئولوژی سیاسی و نظریه سیاسی, ما چه اهمیتی برای فلسفه سیاسی قائل هستیم؟ فلسفه سیاسی در راستای مشخص کردن چارچوب گستره اهداف و آرمان های یک جامعه, ایفای نقش می کند و مجموعه ای از آرمان ها را ارائه می نماید که براساس آن ممکن است تا واقعیت, مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد و نیز فلسفه سیاسی کار تامین و تدارک برای پویایی تلاش جمعی در جهت دست یابی به آن اهداف آرمانی را سامان می دهد. اهمیت ایدئولوژی سیاسی, دوگانه و مضاعف است, از این حیث که از سویی, هیچ نظام سیاسی را نمی توان یافت که برای مدت زمانی طولانی, بدون اتکای به یک بدنه پذیرفته شده عمومی از باورهای حمایتی در میان مردمش تداوم یابد و از دیگر سو, ایدئولوژی, مفاصل جامعه را به یکدیگر پیوند می زند و با این کار ویژه سطح هویت فردی, وحدت و همبستگی اجتماعی را افزایش می دهد و نظریه سیاسی, بیان انتزاعی شاخص های کنش خردورزانه را برای تحلیل گر سیاسی تامین می کند و نیز وسایل و تجهیزات لازم تحلیلی را در جهت انجام وظایف نظریه پردازی دانشمند سیاسی تدارک می بیند.