روانشناسی عدم اهلیت تربیتی از منظر جرم شناسی

9 دی 1403 - خواندن 13 دقیقه - 241 بازدید

نقش پیش بین ابعاد آسیب شناسی روانی و احساس گناه در اختلال عملکرد و اعتیاد جنسی در جمعیت عمومی متاهلین(نقش تعدیلگر جنسیت)

محمد شکیبی نژاد 

عدم اهلیت تربیتی ؟ از منظر جرم شناسی 

( گرچه شرایط محیط طبیعی به مقدار قابل ملاحظه ای در ساختن خلق و خوی آدمی موثر است و هر انسانی با صفات و خلقیات متناسب با محیط طبیعی خود بار می آید ولی عامل بسیار موثری که استعداد اجتماعی کودک را به فعلیت می آورد و شخصیت کودک را پایه گذاری میکند و او را به صفات خوب یا بد اجتماعی متصف میسازد محیط اولیه تربیتی اوست . فرزندان بشر صفات اجتماعی خود را از کسانی فرا میگیرند که از دوران کودکی تا ایام جوانی در محیط های مختلف خانواده و کوی و برزن به طور متناوب با آنان در تماس بوده و از رفتار و گفتارشان سرمشق گرفته اند .)( از نظر روانشناسان آنچه را که آدمی در خانواده ، و مخصوصا در دوران کودکی فرا میگیرد ، تقریبا برای همیشه در او باقی مانده و تثبیت می شود، تا حدی که برخی از روانشناسان تربیت معتقدند بیش از ۷۰ درصد پایه های اخلاقی و رفتار آدمی مربوط به دوران خردسالی و حتی سنین تا ۶ سالگی است . جرم شناسان نیز بر اساس تحقیقی در یک نمونه گیری دریافتند ۹۲ درصد از بزهکاران و جنایت کاران کسانی هستند که بخشی از دوران کودکی خود را در خانواده ای آشفته و نابسامان گذرانده اند )

(مبانی جرم شناسی دکتر کی نیا)

جامعه شناسان خانواده را دژی استوار و رکن اصلی جامعه ذکر کرده اند . از آن بابت که سنگ بنای اولیه جامعه در آنجا گذارده می شود، احساسات و عواطف در مرزها و سنگرهای آن تحت ضابطه و کنترل در می آیند ، کودک امروز که عضوی موثر برای جامعه فرداست نخستین درسهای حیات فردی و اجتماعی خود را از آنجا اخذ میکند .



عدم اهلیت تربیتی:

محیط بی صفای خانوادگی ، فقر فرهنگی والدین از نقطه نظر تربیت فرزندان ، خستگی روانی ، بی مهری ، خشونت ، جدال دائمی بین پدر و مادر ، بی نظمی آنان ، عدم تعادل روانی ، اعتیاد به مواد مخدر از هر نوع موجب میشوند که ما ، در چهارچوب الگوهای تربیتی اینگونه والدین را فاقد اهلیت برای تربیت کودک بشناسیم ، کانون سرد و بی فروغ را در نظر گیریم که پدر و مادر به جای مهرورزی با یکدیگر به مجادله می پردازند ، فریاد می زنند ، خیلی نامنظم هستند ، پدر قادر به تامین نان عائله سنگین خود نیست ، رفتاری بسیار خشن و به دور از منطق دارد ، مادر کدبانو نیست ، و از فن خانه داری بی بهره ، هر دو فرزندان را به حال خود وا می گذارند که به ولگردی و دله دزدی بپردازند . چنین والدینی دین خود را نسبت به کانون خانواده به کلی فراموش می کنند، در اینگونه خانواده فقط خشونت فوق العاده پدر یا مادر حکمفرماست و این همان چیزی است که آن را عدم اهلیت تربیتی می خوانیم. 

نتایج عدم اهلیت تربیتی یا فقر فرهنگی والدین در تربیت اخلاقی و رفتاری فرزندان بسیار نامیمون و بدفرجام خواهد بود .

کولی * در زمینه تبهکاری بزرگسالان آماری گرد آورد که نقش بی محبتی و تربیت غلط را جلوه گر می سازد. 

بر طبق دست آورده های آماری او ( کولی) ۲۴٪ از موارد بزهکاری ثمره تربیت غلط خیلی خشن یا خیلی ملایم و ملاطفت آمیز بوده است و یا مربوط به یک محیط ابتدایی یا اعتیاد .

اگر جنبه فاعلی تربیت فاسد و مضر باشد ، ارزش تربیتی مسلما دچار اختلال شدید است . " پروفسور هویر " استاد روانپزشکی در تحقیق خود به این نتیجه رسیده است : پدران و مادرانی که با رفتار زشت خود سرمشق بداخلاقی و بزهکاری برای فرزندان قرار گرفتند ، موارد بداخلاقی فرزندان به ۳۵ درصد و بزهکاری آنان به ۹/۹۳ درصد رسید . پی ناتل اضافه میکند: در میان بزهکاران، افرادی که به تشخیص ما متعلق به خانواده هایی بودند که از نظر اخلاقی دچار اختلال بودند به ۱۷٪ می رسید. در این گروه روابط عاطفی والدین و فرزندان رضایت بخش است اما تربیت اخلاقی فرزندان بر اثر بدآموزی والدین به خطر افتاده است . وضع اخلاقی فاسد فرزندان ممکن است نموداری از فساد اخلاقی پدر و مادر آنها باشد. پدر و مادری که خود به دزدی ، ولگردی ، غارتگری ، قاچاق و کلاهبرداری می پردازند به تنبلی و غفلت خو گرفته اند یک محیط اخلاقی فاسد پدید می آوردند که فرزندان آسیب پذیرشان از شر آن مصون نمی مانند . در هر صورت ارزش خانواده وابسته به این است که چگونه نقش عاطفی، تربیتی و اجتماعی خود را ایفاء کند .

تعارض در کانون خانواده و اثر جرم زائی آن _ ساترلند از برسی تاریخ جوامع چنین نتیجه گرفت : 

تربیت کودکان در روزگاران پیشین امری سهل و ساده و طبیعی بوده است ولی در عصر ما به گونه ای فوق العاده دشوار تجلی کرده است . در جوامعی که به مکتب نرفته و یا خط ننوشته بودند هر پدر و مادری بر حسب اصول ساده و هم آهنگ تربیت می شدند که والدین هر یک از آن دو بدان سان تربیت یافته بودند : مضافا آنکه همسایگان و دیگر اعضای خانواده نیز بر همان مبانی تربیت شده بودند به این ترتیب شخصیت کودک تحت تاثیر تربیت منظم و متجانس والدین و افراد خانواده و اطرافیان بدون تلاش فوق العاده ای به خود شکل می گرفت و از هر گونه تعارضی مصون بوده است . اما این امر در جامعه کنونی غیر ممکن است زیرا کسانی که عهده دار تربیت کودک هستند اغلب خودشان کاملا منطقی نیستند به این معنی که مجموعه ای از تناقضات هستند : پدر با مادر ناسازگار است این یکی آن دیگری را قبول ندارد به یکدیگر دروغ می گویند و هر یک اجداد ، مربیان و یا دیگران دچار تعارض و کشمکش هستند ، گوئی زندگی عصر ما صحنه ی جنگ و ستیز همه با همه و هرکس با خودش است . پدر و مادر کنونی هریک برای اینکه بیش از دیگری در دل کودک راه یابد و مقام نخست را به خود اختصاص دهد احتمالا بیش از پیش دچار تعارض می شوند . در چنین وضعی محال است که اولیای امور بتوانند بدون تناقض در تربیت صحیح کودک توفیق یابند . همچنین برای هر یک از والدین محال است که با خودش در کشمکش و جدال نباشد ، تناقض گویی نکند ، زیرا رفتار هیچ یک نمی تواند متکی بر یک فرهنگ متجانس باشد تا او را در صراطی مستقیم و غیر قابل تغییر حفظ کند . این تناقض گویی ها و تضادها ، بی گمان خالی از تاثیر ناروا و انعکاس نامطلوب در فرزندان نخواهد بود . نخست آنان را به عدم اطاعت از والدین سوق می دهد زیرا کودک در برابر تناقض گویی پدر و مادر بلاتکلیف می ماند و نمی تواند تصمیمی عاقلانه اتخاذ کند ناگزیر ترجیح می دهد از اوامر و نواهی آنها سرپیچی کند . به این ترتیب نه فقط از میزان اطاعت فرزندان از والدین کاسته می شود و خللی در انضباط کودکان راه می یابد ، بلکه به اقتدار معنوی والدین نسبت به فرزندان لطمه شدیدی وارد می شود. به علاوه اطاعت فرزندان و اقتدار والدین تا حدود وسیعی به اعتبار و شئون این دو بستگی دارد و در عین حال تابع وضع و موقع اجتماعی والدین و هماهنگی انتظارات و توقعاتی است که از فرزند خود دارند . فقر و بیچارگی ، ظواهر مادی ، میل به هم چشمی ، روحیه سبقت جویی ، درجه توفیق و کامیابی ، وضع اجتماعی والدین در مقایسه با اشخاص دیگری که کودک آنها را می شناسد از جمله تعارض ها و تناقضات و تضادهای اجتماعی است که می تواند اعتبار و شئون والدین را در نظر کودک خوار و خفیف سازد و رفتار والدین که باید سرمشقی برای کودکان باشد در تحت تاثیر عوامل یاد شده بالنسبه بی اثر می ماند. 

( جدال یا تعارض روانی در فرد اضطراب نامیده میشود که در مبحث عوامل روانی جرم زا از آن سخن گفته می شود. )

تعارض بین اعضای خانواده به وحدت و یگانگی آن لطمه می زند. شدت تعارض موجب بروز نفاق و پرخاشگری و ستیزه جویی و سرانجام انحلال و زوال خانواده می گردد . 


تربیتهای غلط دوران کودکی نیز مانند پاره ای از بیماریهای روانی باعث ناسازگاری با محیط اجتماعی و شکست شخصیت است. 

کسانی که در کودکی خودپسند و متکبر، حقیر و فرومایه، از خود راضی و نازپرورده یا با صفات مذموم دیگری نظایر اینها بار آمده اند در دوران بلوغ و جوانی با مشکلات گوناگونی مواجه هستند و نمیتوانند به آسانی خود را با جامعه تطبیق دهند و به شایستگی احراز شخصیت نمایند. 

اینان بر اثر شکست های درونی و بی اعتنایی های مردم به توقعات نادرستشان همواره ناراضی و خشمگین هستند و همه را بد و فاسدالاخلاق میدانند و اغلب با سرپیچی از آداب و رسوم اجتماعی یا جنگ و ستیز با مردم، خاطر آشفته خود را آرام و تحقیرها و اهانتهای دگران را تلافی می کنند، غافل از آنکه با این قبیل اعمال ناپسند نه تنها شخصیتی کسب نکرده و نقایص خود را جبران ننموده اند بلکه یک قدم تازه ای در راه بدبختی خود برداشته و مشکل جدیدی بر مشکلات خویشتن افزوده اند. 

بسیاری از کودکان طبیعی که در میان افراد فاسد و جنایتکار بدنیا می آیند و در چنان محیطی پرورش میابند نمیتوانند بلاخره با محیط تطابق نمایند و بعدها یا زندانها را پر می کنند و یا آزادانه جنایت و دزدی را ادامه می دهند. این افراد عاری از مسئولیت را باید محصول انحطاط و فسادی دانست که خانواده های ناهنجار و عدم اهلیت در تربیت کودکان موجد آن گردیده است .

( مثلا کودکی که اسیر پدر و مادر تندخو و ستمکار باشد و هرگز از زورگویی و تجاوز آنان ایمنی نداشته باشد همواره احساس وحشت و نگرانی میکند و در باطن از ترس شر آنها بیم و هراس دارد . چنین کودکی وقتی به جوانی می رسد و پدر و مادرش را از دست میدهد گرچه موضوع ترس فردی او قهرا منتفی شده است ولی اثر آن از خاطرش محو نمی گردد. او خویشتن را حقیر می بیند و در خود احساس کمبود میکند . او در معاشرتهای اجتماعی ، در اجرای برنامه های تحصیلی ، در سخن گفتن با معلم یا مردم و خلاصه در سازش با محیط و اظهار وجود دچار ترس و وحشت است . این قبیل از جوانان همواره در یک کشاکش درونی و تضاد روحی بسر می برند. از طرفی طبق خواهشهای فطری مایلند در جامعه به شایستگی پیشروی کنند و به وسیله حسن سازش با مردم شخصیت خود را اثبات نمایند و از طرف دیگر به علت ضعف و ترسی که در باطن دارند به خود اجازه پیشروی نمی دهند ، جرات نمی کنند که با مردم بیامیزند و خویشتن را با اوضاع عمومی تطبیق دهند ، گویی خود را لایق هماهنگی با جامعه نمی دانند. مایلند حتی المقدور از مردم کناره گیری کنند و بدین وسیله ضعف درونی خویش را پنهان نگه دارند .) در هر صورت: روانشناسان ، جامعه شناسان و پرورشکاران امور تربیتی همه تایید و تاکید می کنند که خانواده یکی از مهمترین و اساسی ترین سازمان هایی است که به رشد کودک یاری میدهد . در خانواده است که کودک نخستین چشم انداز را از جهان پیرامون خود به دست می آورد و احساس وجود میکند . یعنی می آموزد چگونه غذا بخورد ، لباس بپوشد ، حرف بزند ، معاشرت کند ، همکاری نماید ، محبت و احترام روا دارد تا رفتارش مورد قبول واقع شود و در انجام خواسته هایش توفیق یابد . همچنین در خانواده است که آداب و رسوم ملی ، مراسم مذهبی ، وظایف فردی و حدود اختیارات و مسئولیت ها پی می برد. در واقع روابط صمیمانه اعضای خانواده است که در تکوین رشد شخصیت کودک و نوجوان تاثیر میکند و در این رابطه سهم مهمی را به عهده دارد...


درس زندگی :

نقل است که جیمز گارفیلد به همراه دوستش از خیابان می گذشت، ناگهان گارفیلد در برابر پسر کوچکی که روزنامه می فروخت تعظیم کرد . وقتی آنها به راه خود ادامه دادند محافظ گارفیلد از او پرسید : آیا او را میشناسی ؟ گارفیلد گفت نه او را نمی شناسم. من به او احترام گذاشتم زیرا هیچکس شخصیت واقعی او را نمی شناسند. آن پسر در آینده به یک مرد تبدیل خواهد شد . مرد و زن در تربیت فرزندان آینده و ساختن اجتماع تاثیر بسزایی دارند . 


سعید کیوان پور:شیرانی بیدآبادی 

جامعه شناسی ساموئل کینگ ص ۱۰۱

مبانی جرم شناسی دکتر کی نیا ص ۳۰۴

جوان و شخصیت استاد فلسفی ص۷۴

نگاهی به سخنان و اندیشه های بزرگان ، سعید شیرانی