دور دست وجود آدمی

[مولانا]
چون بجهد خنده ز من، خنده نهان دارم ازو - روی ترش سازم از او، بانگ و فغان آرم از او
با ترشان لاغ کنی، خنده زنی جنگ شود - خنده نهان کردم من، اشک همی بارم از او
شهر بزرگست تنم، غم طرفی من طرفی - یک طرفی آبم از او، یک طرفی نارم از او
با ترشانش ترشم، با شکرانش شکرم - روی من او، پشت من او، پشت طرب خارم از او
صد چو تو و صد چو منش مست شده در چمنش - رقص کنان، دست زنان، بر سر هر طارم از او
طوطی قند و شکرم، غیر شکر می نخورم - هرچه به عالم ترشی، دورم و بیزارم از او
گر ترشی داد تو را، شهد و شکر داد مرا - سکسک و لنگی تو از او من خوش و رهوارم از او
هر که درین ره نرود دره و دوله است رهش - من که درین شاه رهم، بر ره رهوارم از او
مسجد اقصاست دلم جنت ماواست دلم - حور شده، نور شده جمله آثارم از او
هر که حقش خنده دهد، از دهنش خنده جهد - تو اگر انکاری از او، من همه اقرارم از او
قسمت گل خنده بود، گریه ندارد چه کند؟ - سوسن و گل می شکفد در دل هشیارم از او
صبر همی گفت که: من مژده ده وصلم از او - شکر همی گفت که: من صاحب انبارم از او
عقل همی گفت که: من زاهد و بیمارم از او - عشق همی گفت که: من ساحر و طرارم از او
روح همی گفت که: من گنج گهر دارم از او - گنج همی گفت که: من در بن دیوارم از او
جهل همی گفت که: من بی خبرم، بی خود از او - علم همی گفت که: من مهتر بازارم از او
زهد همی گفت که: من واقف اسرارم از او - فقر همی گفت که: من بی دل و دستارم از او
از سوی تبریز اگر شمس حقم باز رسد - شرح شود، کشف شود جمله گفتارم از او (1)
***
[یزدانپناه عسکری]
خود مهم بینی و لایه زیرین آن دلسوزی به حال خود، عامل ایجاد غم است. می گوید هنوز هم این دو در وجود من موجود هستند، چون به راستی نمی توان آن ها را حذف کرد. اما آن ها را در سویه تاریک وجودم قرار داده ام و جزء عناصر دوردستی می باشند و بجای این ها از عناصر دم دستی دیگری بر پایه «بی عیب و نقصی» استفاده می کنم.
_____
1 - مولانا جلال الدین محمد بلخی(مولوی)، دیوان کبیر شمس، طلایه - تهران، چاپ: اول، 1384. غزل 2141