تغییر چشمه وجودی آدمی

[مولانا](1)
(دیوان کبیر شمس غزل 639)
آن سرخ قبایی که چو مه پار بر آمد - امسال درین خرقه زنگار برآمد
آن ترک که آن سال به یغماش بدیدی - آن است که امسال عرب وار برآمد
آن یار همان است اگر جامه دگر شد - آن جامه به در کرد و دگر بار برآمد
آن باده همان است اگر شیشه بدل شد - بنگر که چه خوش بر سر خمار برآمد
ای قوم گمان برده که آن مشعله ها مرد - آن مشعله زین روزن اسرار برآمد
این نیست تناسخ، سخن وحدت محض است - کز جوشش آن قلزم ز خار برآمد
یک قطره ازآن بحر جدا شد که جدا نیست - کآدم ز تک صلصل فخار برآمد
رومی پنهان گشت چو دوران حبش دید - امروز درین لشکر جرار برآمد
گر شمس فروشد به غروب او نه فنا شد - از برج دگر آن مه انوار برآمد
گفتار رها کن بنگر آینه عین - کان شبهه و اشکال ز گفتار بر آمد
شمس الحق تبریز رسیده است مگوئید - کز چرخ صفا آن مه اسرار برآمد
. . . .
(دیوان کبیر شمس غزل 650)
آن سرخ قبایی که چو مه پار بر آمد - امسال درین خرقه زنگار برآمد
آن ترک که آن سال به یغماش بدیدی - آن است که امسال عرب وار برآمد
آن یار همان است اگر جامه دگر شد - آن جامه بدل کرد و دگر بار برآمد
آن باده همان است اگر شیشه بدل شد - بنگر که چه خوش بر سر خمار برآمد
شب رفت، حریفان صبوحی! به کجایید - کان مشعله از روزن اسرار بر آمد
رومی پنهان گشت چو دوران حبش دید - امروز درین لشکر جرار برآمد
شمس الحق تبریز رسیده است بگویید - کز چرخ صفا آن مه انوار برآمد *
***
[یزدانپناه عسکری]
نفس قرین مانع سیر کمال آدمی: لشکر جرار نفس ، عیار در جنگ و فرآیند بانگ بر آوردن در ذهن ؛ دستبرد و ته نشست (حما) آشکار نیروی حیات و تغییر چشمه وجودی و حیاتی آدمی (مسنون) و صلصال ، فاخته وار .
_______
1 - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی)، دیوان کبیر شمس، طلایه - تهران، چاپ: اول، 1384. غزل 639 ، 650
* - همچنین نک به: غزلیات شورانگیز شمس تبریزی، مولوی، به انتخاب : فریدون کار، با مقدمه : لطفعلی صورتگر – (هر لحظه به شکلی بت عیار بر آمد - دل برد و نهان شد)