آگاه بودن از زیبایی خود

[مولانا] (1)
باده بده باد مده وز خودمان یاد مده - روز نشاطست و طرب بر منشین داد مده
آمده ام مست لقا کشته شمشیر فنا - گرنه چنینم تو مرا هیچ دل شاد مده
خواجه تو عارف بده ای نوبت دولت زده ای - کامل جان آمده ای دست به استاد مده
در ده ویرانه تو گنج نهانست ز هو - هین ده ویران ترا نیز ببغداد مده
و الله تیره شب تو به زد و صد روز نکو - شب مده و روز مجو عاج به شمشاد مده
غیر خدا نیست کسی در دو جهان هم نفسی - هرچه وجودست ترا جز که بایجاد مده
گرچه درین خیمه دری دانک تو با خیمه گری - لیک طناب دل خود جز که باوتاد مده
ساقی جان صرفه مکن روز ببردی به سخن - مال یتیمان بمخور دست بفریاد مده
ای صنم خفته ستان در چمن و لاله ستان - باده ز مستان مستان در کف آحاد مده
دانه به صحرا مکشان بر سر زاغان مفشان - جوهر فردیت خود هرزه بافراد مده
چون بود ای دلشده چون نقد بر از کن فیکون - نقد تو نقدست کنون گوش بمیعاد مده
هم تو توی هم تو منم هیچ مرو از وطنم - مرغ توی چوژه منم چوزه بهر خاد مده
آنک بخویشست گرو علم و فریبش مشنو - هست ترا دانش نو هوش باسناد مده
خسرو جانی و جهان وز جهت کوهکنان - با تو کلندیست گران جز که به فرهاد مده
بس کن کین نطق خرد جنبش طفلانه بود - عارف کامل شده را سبحه عباد مده
***
[خیام]
ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز - از روی حقیقتی نه از روی مجاز
یک چند درین بساط بازی کردیم - رفتیم به صندوق عدم یک یک باز!
***
[یزدانپناه عسکری]
انسان یا مسخر «نفس قرین» و منیت است، یا مست لقای حق و آگاه از زیبایی خود، حالت سومی وجود ندارد.
_______
1 - مولانا جلال الدین محمد بلخی(مولوی)، دیوان کبیر شمس، طلایه - تهران، چاپ: اول، 1384. غزل 2284
2- ترانه های خیام، رباعی ۵۰