آگاه بودن از زیبایی خود

5 آذر 1403 - خواندن 3 دقیقه - 158 بازدید



[مولانا] (1)

باده بده باد مده وز خودمان یاد مده - روز نشاطست و طرب بر منشین داد مده

آمده ام مست لقا کشته شمشیر فنا - گرنه چنینم تو مرا هیچ دل شاد مده

خواجه تو عارف بده ای نوبت دولت زده ای - کامل جان آمده ای دست به استاد مده

در ده ویرانه تو گنج نهانست ز هو - هین ده ویران ترا نیز ببغداد مده

و الله تیره شب تو به زد و صد روز نکو - شب مده و روز مجو عاج به شمشاد مده

غیر خدا نیست کسی در دو جهان هم نفسی - هرچه وجودست ترا جز که بایجاد مده

گرچه درین خیمه دری دانک تو با خیمه گری - لیک طناب دل خود جز که باوتاد مده

ساقی جان صرفه مکن روز ببردی به سخن - مال یتیمان بمخور دست بفریاد مده

ای صنم خفته ستان در چمن و لاله ستان - باده ز مستان مستان در کف آحاد مده

دانه به صحرا مکشان بر سر زاغان مفشان - جوهر فردیت خود هرزه بافراد مده

چون بود ای دلشده چون نقد بر از کن فیکون - نقد تو نقدست کنون گوش بمیعاد مده

هم تو توی هم تو منم هیچ مرو از وطنم - مرغ توی چوژه منم چوزه بهر خاد مده

آنک بخویشست گرو علم و فریبش مشنو - هست ترا دانش نو هوش باسناد مده

خسرو جانی و جهان وز جهت کوهکنان - با تو کلندیست گران جز که به فرهاد مده

بس کن کین نطق خرد جنبش طفلانه بود - عارف کامل شده را سبحه عباد مده

***

[خیام]

ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز - از روی حقیقتی نه از روی مجاز

یک چند درین بساط بازی کردیم - رفتیم به صندوق عدم یک یک باز!

***

[یزدانپناه عسکری]

انسان یا مسخر «نفس قرین» و منیت است، یا مست لقای حق و آگاه از زیبایی خود، حالت سومی وجود ندارد.

_______

1 - مولانا جلال الدین محمد بلخی(مولوی)، دیوان کبیر شمس، طلایه - تهران، چاپ: اول، 1384. غزل 2284

2- ترانه های خیام، رباعی ۵۰