موسیقی هستی
[چوانگ دزو]
کمال موسیقی هستی از خاموشی زاده می گردد.(1)
***
[مولانا]
رستم ازین نفس و هوا، زنده بلا مرده بلا - زنده و مرده وطنم نیست بجز فضل خدا
رستم ازین بیت و غزل، ای شه و سلطان ازل - مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا
قافیه و مغلطه را، گو همه سیلاب ببر - پوست بود، پوست بود، درخور مغز شعرا
ای خمشی مغز منی، پرده آن نغز منی - کمتر فضل خمشی کش نبود خوف و رجا
برده ویران نبود عشر زمین، کوچ و قلان - مست و خرابم، مطلب در سخنم نقد و خطا
تا که خرابم نکند، کی دهد آن گنج بمن؟! - تا که به سیلم ندهد، کی کشدم بحر عطا؟!
مرد سخن را چه خبر از خمشی همچو شکر - خشک چه داند، چه بود تر لللا تر لللا
آینه ام. آینه ام، مرد مقالات نهام - دیده شود حال من ار چشم شود گوش شما
دست فشانم چو شجر، چرخزنان همچو قمر - چرخ من از رنگ زمین پاکتر از چرخ سما
عارف گوینده! بگو، تا که دعای تو کنم - چونک خوش و مست شوم هر سحری وقت دعا
دلق من و خرقه من از تو دریغی نبود - وانک ز سلطان رسدم نیم مرا نیم ترا
از کف سلطان رسدم ساغر و سغراق قدم - چشمه خورشید بود جرعه او را چو گدا
من خمشم خسته گلو، عارف گوینده بگو - زانک تو داود دمی، من چو کهم رفته ز جا (2)
***
[یزدانپناه عسکری]
کمال موسیقی هستی و نور آگاهی، سکوت درون است.
______________________
1 - چوانگ دزو ، برگردان مسعود شیربچه/مریم کمالی – تهران : میترا ، 1385 ص 316
2 - مولانا جلال الدین محمد بلخی(مولوی)، دیوان کبیر شمس، 1جلد، طلایه - تهران، چاپ: اول، 1384. غزل 38