رنگ بی رنگی دل

[د . ت . سوزوکی]
هشیار بودن، یعنی تا پای جان جدی بودن، و تا پای جان جدی بودن یعنی با خود یک رنگ بودن، و این یک رنگی یا صداقت است که سرانجام شخص را به کشف راه آسمانی هدایت می کند. راه آسمانی بالای خود است، که «موشین» است، یعنی «بی دلی» یا «مونن» است، یعنی «بی اندیشه گی».
وقتی موشین دریافته شود، دل هیچ قید و بندی نمی شناسد و از اندیشه های زندگی و مرگ، سود و زیان، پیروزی و شکست فارغ است. (1)
***
[مولانا جلال الدین محمد بلخی] (2)
دیوان کبیر شمس، غزل 1122
اندیشه را رها کن اندر دلش مگیر - زیرا برهنه ای تو و اندیشه زمهریر
اندیشه می کنی که رهی از زحیر و رنج - اندیشه کردن آمد سرچشمه زحیر
ز اندیشه ها برون دان بازار صنع را - آثار را نظاره کن ای سخره اثیر
آن کوی را نگر که پرد زو مصورات - وان جوی را کزو شد گردنده چرخ پیر
گلگونه ای کزوست رخ دلبران چو گل - سر فتنهای کزوست رخ عاشقان زریر
خوش از عدم همی پرد این صدهزار مرغ - از یک کمان همی جهد این صدهزار تیر
بی چون و بی چگونه برون از رسوم و فهم - بیدست می سریشد در غیب صد خمیر
بی آتشی تنور دل و معدها فروخت - نان بر دکان نهاده و خباز ما ستیر
از لوح خاک ساده دهد صدهزار نقش - وز جوش خون ماده دهد صدهزار شیر
شییء اللهی بگفتی و آمد ز چرخ بانک - زنبیل برگشا که عطا آمد ای فقیر
زفت آمد آن نواله و زنبیل را درید - از مطبخ خدای نیاید صله حقیر
آنکس که من و سلوی بفرستد از هوا - وانک از شکاف کوه برون می کشد بعیر
وانکو ز آب نطفه برآرد تهمتنی - وانکو ز خواب خفته گشاید ره مطیر
اندر عدم نماید هر لحظه صورتی - تا این خیالیان بشتابند در مسیر
فرمان کنم چو گفت خمش من خمش کنم - خود شرح این بگوید یک روز آن امیر
__ __ __ __
دیوان کبیر شمس، غزل 455
آن روح را که عشق حقیقی شعار نیست - نابوده به که بودن او غیر عار نیست
در عشق باش که مست عشقست هرچه هست - بیکار و بار عشق بر دوست بار نیست
گویند عشق چیست بگو ترک اختیار - هر کو ز اختیار نرست اختیار نیست
عاشق شهنشهیست دو عالم برو نثار - هیچ التفات شاه بسوی نثار نیست
عشقست و عاشقست که باقیست تا ابد - دل بر جزین منه که بجز مستعار نیست
تا کی کنار گیری معشوق مرده را - جان را کنار گیر که او را کنار نیست
آن کز بهار زاد بمیرد گه خزان - گلزار عشق را مدد از نوبهار نیست
آن گل که از بهار بود خار یار اوست - وان می که از عصیر بود بیخمار نیست
نظاره گو مباش درین راه و منتظر - و الله که هیچ مرگ بتر ز انتظار نیست
بر نقد قلب زن تو اگر قلب نیستی - این نکته گوش کن اگرت گوشوار نیست
بر اسب تن ملرز سبکتر پیاده شو - پرش دهد خدای که بر تن سوار نیست
اندیشه را رها کن او دل ساده شو تمام - چون روی آینه که بنقش و نگار نیست
چون ساده شد ز نقش همه تنشها دروست - آن ساده رو ز روی کسی شرمسار نیست
از عیب ساده خواهی خود را درو نگر - کور از راست گویی شرم و حذار نیست
چون روی آهنین ز صفا این هنر بیافت - تا روی دل چه یابد کو را غبار نیست
گویم چه یابد او نه نگویم خمش به است - تا دلستان نگوید کو رازدار نیست
***
[یزدانپناه عسکری]
بی رنگی دل، آگاهی معطوف شده به اراده آدمیست که همان «تعقل قلب» است.
_________
1 - ذن و فرهنگ ژاپنی ، د. ت. سوزوکی، برگردان ع. پاشایی – تهران : میترا 1378 ص174،175
2 - مولانا جلال الدین محمد بلخی(مولوی)، دیوان کبیر شمس، 1جلد، طلایه - تهران، چاپ: اول، 1384.