عنایت ربطی به معصیت ندارد

صالح مری اندر بازار آمد روزی یکی را دید مست همی آمد و یکی دید سرود می گفت و یکی دید بیع و شرا می کرد و یکی را دید سخن فحش می گفت . غمناک به خانه آمد . گفت : ای عجب ! کاشکی بدانی که با چندین معصیت گوناگون خدای تعالی با این بندگان چه خواهد کردن . آن روز بدان غم بود. شب در خواب دید که آینده یی آمدی . گفتی : ای صالح ! به عبادت منگر ، به عنایت بنگر ! به معصیت منگر به مغفرت بنگر ! به عصیان منگر به قرآن بنگر ! ندانستی که هر معصیتی که عاصیان بیارند چون روی به قرآن نهند قرآن عصیان ایشان را پاک کند ؟
***
[یزدانپناه عسکری]
عنایت و دق الباب روح ، ربطی به معصیت و عصیان ندارد.
حکایت آن دو برادر یکی کوسه و یک امرد، در عزب خانه ای خفتند، شبی اتفاقا امرد خشت ها بر پشت خود انبار کرد، عاقبت دباب دب آورد و آن خشت ها را به حیله و نرمی از پس او بر داشت، کودک بیدار شد به جنگ که این خشت ها کو کجا بردی و چرا بردی، او گفت تو این خشت ها را چرا نهادی الی آخره.
مثنوی مولانا : حکایت در رجحان جذبه الهی بر سعی سالک (2)
امردی و کوسه ای در انجمن - آمدند و مجمعی بد در وطن
مشتغل ماندند قوم محتجب - روز رفت و شد زمانه ثلث شب
ز آن عزبخانه نرفتند آن دو کس - هم بخفتند آن سو از بیم عسس
کوسه را بد بر زنخدان چار مو - لیک همچون ماه بدرش بود رو
کودک امرد به صورت بود زشت - هم نهاد اندر پس کون بیست خشت
لوطیی دب برد شب در انبهی- خشت ها را نقل کرد آن مشتهی
دست چون بر وی زد او از جا بجست - گفت هی تو کیستی ای سگ پرست
گفت این سی خشت چون انباشتی- گفت تو سی خشت چون بر داشتی
کودک بیمارم و از ضعف خود - کردم اینجا احتیاط و مرتقد
گفت اگر داری ز رنجوری تفی - چون نرفتی جانب دار الشفا
یا به خانه ی یک طبیبی مشفقی - که گشادی از سقامت مغلقی
گفت آخر من کجا دانم شدن - که به هر جا می روم من ممتحن
چون تو زندیقی پلیدی ملحدی - میبرآرد سر به پیشم چون ددی
خانقاهی که بود بهتر مکان - من ندیدم یک دمی در وی امان
رو به من آرند مشتی حمزه خوار - چشم ها پر نطفه کف خایه فشار
وانک ناموسیست خود از زیر زیر - غمزه دزدد می دهد مالش به کیر
خانقه چون این بود بازار عام - چون بود خر گله و دیوان خام
خر کجا ناموس و تقوی از کجا - خر چه داند خشیت و خوف و رجا
عقل باشد آمنی و عدل جو - بر زن و بر مرد اما عقل کو
ور گریزم من روم سوی زنان - هم چو یوسف افتم اندر افتتان
یوسف از زن یافت زندان و فشار - من شوم توزیع بر پنجاه دار
آن زنان از جاهلی بر من تنند - اولیاشان قصد جان من کنند
نه ز مردان چاره دارم نه از زنان - چون کنم که نی ازینم نه از آن
بعد از آن کودک به کوسه بنگریست - گفت او با آن دو مو از غم بریست
فارغست از خشت و از پیکار خشت - وز چو تو مادرفروش کنک زشت
بر زنخ سه چار مو بهر نمون - بهتر از سی خشت گرداگرد کون
ذره ای سایه عنایت بهترست - از هزاران کوشش طاعت پرست
زانک شیطان خشت طاعت بر کند - گر دو صد خشتست خود را ره کند
خشت اگر پرست بنهاده توست - آن دو سه مو از عطای آن سوست
در حقیقت هر یکی مو زان کهیست - کان امان نامه صله شاهنشهی ست
تو اگر صد قفل بنهی بر دری - بر کند آن جمله را خیره سری
شحنه ای از موم اگر مهری نهد - پهلوانان را از آن دل بشکهد
آن دو سه تار عنایت هم چو کوه - سد شود چون فر سیما در وجوه
خشت را مگذار ای نیکوسرشت - لیک هم آمن مخسپ از دیو زشت
رو دو تا مو زان کرم با دست آر - وانگهان آمن بخسپ و غم مدار
نوم عالم از عبادت به بود - آنچنان علمی که مستنبه بود
آن سکون سابح اندر آشنا - به ز جهد اعجمی با دست و پا
اعجمی زد دست و پا و غرق شد - می رود سباح ساکن چون عمد
علم دریاییست بی حد و کنار - طالب علمست غواص بحار
گر هزاران سال باشد عمر او - او نگردد سیر خود از جست و جو
کان رسول حق بگفت اندر بیان - اینک منهومان هما لا یشبعان
_______
1 –رساله بستان العارفین
- تاریخ تحلیلی پنج هزار سال ادبیات داستانی ایران ، صوفیانه ها و عارفانه ها ، بخش اول ، نادر ابراهیمی – تهران : پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی ، چاپ دوم 1377 ص 266
2 - مولانا جلال الدین محمد بلخی(مولوی)، مثنوی معنوی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی- تهران، چاپ: اول، 1373. ص 959