روانشناسی عمومی و بالینی چه تفاوتی با هم دارند؟
روانشناسی عمومی به مطالعه رفتارهای ذهنی و کارکردهای روانشناختی می پردازد؛ در حالی که روانشناسی بالینی علاوه بر مطالعه علمی، به ارزیابی و درمان بیماری های روانی نیز می پردازد. به عبارت دیگر می توان گفت که روانشناسی عمومی به کل علم روانشناسی اطلاق میشود که به مطالعه ذهن و رفتار و موضوعاتی از قبیل ادراک، انگیزه، احساسات، شخصیت، روابط و ناخودآگاه می پردازد. روانشناسی بالینی به عنوان یکی از کاربردهای علم روانشناسی، برای درک، پیشگیری و درمان اختلالات روانشناختی و همچنین ارتقاء بهزیستی روانی و رشد شخصی به کار گرفته می شود. روانشناس بالینی اغلب در مراکز پزشکی، کلینیک ها، بیمارستان ها، موسسات دانشگاهی و موسسه های مشابه کار می کنند و وظایف شغلی عمومی آن ها شامل درمان اختلالات روانی، توسعه برنامه هایی برای درمان و پیشگیری از اختلالات روانی و تشخیص این اختلالات است. روانشناسان بالینی ممکن است در پژوهش، مشاوره، آموزش، شهادت پزشکی قانونی نیز مشارکت کنند.
در طول تاریخ مکاتب فلسفی گوناگونی مثل تجربی نگری، حسی نگری، اثبات گرایی، خرد گرایی، رمانتیسم و وجود نگری سعی کردند که انسان ها را بشناسند. اما روانشناسی به عنوان یک علم با تاسیس نخستین آزمایشگاه روانشناسی در آلمان در سال ۱۸۷۹، توسط ویهلم وونت، آغاز شد. وونت کلیشه های شکل گرفته پیرامون ساختار ذهن انسان را به طور علمی مورد مطالعه قرار داد. او همچنین با هدف شناختن هشیاری، درنظر داشت که از قوانین ذهنی حاکم بر هوشیاری آگاه شود. وونت عقیده داشت که اراده، مفهومی اساسی است که تمام موضوعات در روانشناسی باید براساس آن شناخته شوند. او بر این باور بود که اغلب رفتارها هدفمند هستند. رویکرد وونت به دلیل تاکید بر اراده، هدف و انتخاب، اراده گرایی نام گرفت که به عنوان اولین مکتب روانشناسی شناخته می شود.
بعدها تیچنر که یکی از پرورش یافتگان مکتب وونت بود، اهداف روانشناسی را مشخص کردن عناصر ذهنی بنیادی، چگونگی ترکیب این عناصر و ارتباطات عصب شناختی با رویدادهای ذهنی تعریف کرد. در واقع تیچنر به دنبال توصیف ساختار ذهن بود و مدل روانشناسی خود را ساخت گرایی نامید. بعدها برخی از روانشناسان، با ماهیت عنصر گرایی در مکتب ساختار گرایی، مخالفت کردند. ویلیام جیمز به عنوان بنیان گذار مکتب کارکرد گرایی بیان کرد که به جای تحلیل عناصر هشیاری، لازم است ماهیت سیال و شخصی هشیاری بررسی شود.
منظور از کارکرد گرایی این بود که ذهن یک جاندار برای انطباق و سازگاری با محیط و عمل در آن چگونه کار می کند. بعدها در دهه۱۹۲۰ دو مکتب ساختار گرایی و کارکرد گرایی جای خود را به سه مکتب جدید رفتار گرایی، گشتالت و روانکاوی دادند. از میان این سه مکتب، رفتارگرایی، در آمریکای شمالی بیشترین اثر را بر روانشناسی علمی گذاشت. موفقیت ها در پژوهش درباره حیوانات و گسترش علاقه به بررسی عینی رفتار به شکل گیری رفتارگرایی کمک کرد.
روانشناسی به درک انسان ها و کمک برای تغییر یا اصلاح رفتار آن ها علاقمند است. هدف اصلی هر علم، از جمله روانشناسی، توصیف و درک پدیده هایی است که حوزه تحقیق و شناخت پیرامون آنها در جریان است و علل پیدایش آن ها را آشکار می سازد. روانشناسی قبل از هر علم دیگری جنبه نظری دارد؛ یعنی به بررسی پدیده های روانی می پردازد که در رفتار بیرونی برای رسیدن به قوانین و اصول کلی حاکم بر این پدیده ها مشهود است.
یک حوزه کاربردی، استفاده از این اصول و قوانین برای مدیریت، تغییر و هدایت سازنده رفتار انسان است. یکی از دغدغه های روانشناسی، کمک درجهت سنجش برتری رفتار بهنجار درمقابل رفتار نابهنجار و همچنین ایجاد راه حل هایی برای بسیاری از مشکلات روزمره است. اهمیت روانشناسی زمانی بیشتر نمایان میشود که شاخه های آن را بیشتر می شناسیم.