عبور از بی قراری

3 تیر 1403 - خواندن 2 دقیقه - 110 بازدید



[مولانا جلال الدین محمد بلخی]

غزل 2388

1- این جا کسی است پنهان دامان من گرفته

خود را سپس کشیده پیشان من گرفته

2- این جا کسی است پنهان چون جان و خوش تر از جان

باغی به من نموده ایوان من گرفته

3- این جا کسی است پنهان همچون خیال در دل

اما فروغ رویش ارکان من گرفته

4- این جا کسی است پنهان مانند قند در نی

شیرین شکر فروشی دکان من گرفته

5- جادو و چشم بندی چشم کسش نبیند

سوداگری است موزون میزان من گرفته

6- چون گلشکر من و او در همدگر سرشته

من خوی او گرفته او آن من گرفته

7- در چشم من نیاید خوبان جمله عالم

بنگر خیال خوبش مژگان من گرفته

8- من خسته گرد عالم درمان ز کس ندیدم

تا درد عشق دیدم درمان من گرفته

9- تو نیز دل کبابی درمان ز درد یابی

گر گرد درد گردی فرمان من گرفته

10- در بحر ناامیدی از خود طمع بریدی

زین بحر سر برآری مرجان من گرفته

11- بشکن طلسم صورت بگشای چشم سیرت

تا شرق و غرب بینی سلطان من گرفته

12- ساقی غیب بینی پیدا سلام کرده

پیمانه جام کرده پیمان من گرفته

13- من دامنش کشیده کای نوح روح دیده

از گریه عالمی بین طوفان من گرفته

14- تو تاج ما وانگه سرهای ما شکسته

تو یار غار وانگه یاران من گرفته

15- گوید ز گریه بگذر زان سوی گریه بنگر

عشاق روح گشته ریحان من گرفته

16- یاران دل شکسته بر صدر دل نشسته

مستان و می پرستان میدان من گرفته

17- همچو سگان تازی می کن شکار خامش

نی چون سگان عوعو کهدان من گرفته

18- تبریز شمس دین را بر چرخ جان ببینی

اشراق نور رویش کیهان من گرفته

***

[یزدانپناه عسکری]

[آگاهی سالک از تجرید و و شروع بینش و آگاهی او از فروزان بودن خویش و تغییر سطح آگاهی و عبور کردن از بی قراری و گریه و غم افراد عادی.