عبور از بی قراری

[مولانا جلال الدین محمد بلخی]
غزل 2388
1- این جا کسی است پنهان دامان من گرفته
خود را سپس کشیده پیشان من گرفته
2- این جا کسی است پنهان چون جان و خوش تر از جان
باغی به من نموده ایوان من گرفته
3- این جا کسی است پنهان همچون خیال در دل
اما فروغ رویش ارکان من گرفته
4- این جا کسی است پنهان مانند قند در نی
شیرین شکر فروشی دکان من گرفته
5- جادو و چشم بندی چشم کسش نبیند
سوداگری است موزون میزان من گرفته
6- چون گلشکر من و او در همدگر سرشته
من خوی او گرفته او آن من گرفته
7- در چشم من نیاید خوبان جمله عالم
بنگر خیال خوبش مژگان من گرفته
8- من خسته گرد عالم درمان ز کس ندیدم
تا درد عشق دیدم درمان من گرفته
9- تو نیز دل کبابی درمان ز درد یابی
گر گرد درد گردی فرمان من گرفته
10- در بحر ناامیدی از خود طمع بریدی
زین بحر سر برآری مرجان من گرفته
11- بشکن طلسم صورت بگشای چشم سیرت
تا شرق و غرب بینی سلطان من گرفته
12- ساقی غیب بینی پیدا سلام کرده
پیمانه جام کرده پیمان من گرفته
13- من دامنش کشیده کای نوح روح دیده
از گریه عالمی بین طوفان من گرفته
14- تو تاج ما وانگه سرهای ما شکسته
تو یار غار وانگه یاران من گرفته
15- گوید ز گریه بگذر زان سوی گریه بنگر
عشاق روح گشته ریحان من گرفته
16- یاران دل شکسته بر صدر دل نشسته
مستان و می پرستان میدان من گرفته
17- همچو سگان تازی می کن شکار خامش
نی چون سگان عوعو کهدان من گرفته
18- تبریز شمس دین را بر چرخ جان ببینی
اشراق نور رویش کیهان من گرفته
***
[یزدانپناه عسکری]
[آگاهی سالک از تجرید و و شروع بینش و آگاهی او از فروزان بودن خویش و تغییر سطح آگاهی و عبور کردن از بی قراری و گریه و غم افراد عادی.