ای دریغا

[مولانا جلال الدین محمد بلخی]
غزل 1652
1- ای دریغا که شب آمد همه از هم ببریم
مجلس آخر شد و ما تشنه و مخمور سریم
2- رفت این روز دراز و در حس گشت فراز
ز اول روز خماریم به شب زان بتریم
3- باطن ما چو فلک تا به ابد مستسقی است
گر چه روزی دو سه در نقش و نگار بشریم
4- معده گاو گرفته ست ره معده دل
ور نه در مرج بقا صاحب جوع بقریم
5- نزد یزدان نه صباح است برادر نه مسا
چیز دیگر بود و ما تبع آن دگریم
6- همه زندان جهان پر ز نگارست و نقوش
همه محبوس نقوش و وثنات صوریم
7- کوزه ها دان تو صور را و ز هر شربت فکر
همچو کوزه همه هر لحظه تهی ایم و پریم
8- نفسی پر ز سماع و نفسی پر ز نزاع
نفسی لست ابالی نفسی نفع و ضریم
9- شربت از کوزه نروید بود از جای دگر - همچو کوزه ز اصول مددش بی خبریم
10- از دهنده نظر ار چه که نظر محجوب است
زان است محجوب که ما غرق دهنده نظریم
11- آن چنانک نتوان دید ز بعد مفرط
سبب قربت مفرط معزول از بصریم
12- گه ز تمزیج جمادات چو یخ منجمدیم
گه در آن شیر گدازنده مثال شکریم
13- اگر این یخ نرود زان است که خورشید رمید
وگر آن مه نرسد زان است که بند اگریم
14- گر چه دل را ز لقا بر جگرش آبی نیست
متصل با کرم دوست چو آب و جگریم
15- چو مهندس جهت جان وطن غیبی ساخت
با مهندس ز درون هندسه ای برشمریم
16- چو سلیمان اگر او تاج نهد بر سر ما
همچو مور از پی شکرش همه بسته کمریم
17- از زکاتی که فرستد بر ما آن خورشید
قمر اندر قمر اندر قمر اندر قمریم
18- وز سحابی که فرستد بر ما آن دریا
گهر اندر گهر اندر گهر اندر گهریم
19- زان بهاری که خزانی نبود در پی او
همه سرسبز و فزاینده چو سرو و شجریم
20- جان چو روز است و تن ما چو شب و ما به میان
واسطه روز و شب خویش مثال سحریم
21- من خمش کردم ای خواجه ولیکن زنهار
هله منگر سوی ما سست که احدی الکبریم
***
[یزدانپناه عسکری]
علاقه انسان به زندگی قبل از هبوط و بی قراری او به دلیل بریدن از آن. ای دریغا