ای دریغا

3 تیر 1403 - خواندن 3 دقیقه - 186 بازدید



[مولانا جلال الدین محمد بلخی]

غزل 1652

1- ای دریغا که شب آمد همه از هم ببریم

مجلس آخر شد و ما تشنه و مخمور سریم

2- رفت این روز دراز و در حس گشت فراز

ز اول روز خماریم به شب زان بتریم

3- باطن ما چو فلک تا به ابد مستسقی است

گر چه روزی دو سه در نقش و نگار بشریم

4- معده گاو گرفته ست ره معده دل

ور نه در مرج بقا صاحب جوع بقریم

5- نزد یزدان نه صباح است برادر نه مسا

چیز دیگر بود و ما تبع آن دگریم

6- همه زندان جهان پر ز نگارست و نقوش

همه محبوس نقوش و وثنات صوریم

7- کوزه ها دان تو صور را و ز هر شربت فکر

همچو کوزه همه هر لحظه تهی ایم و پریم

8- نفسی پر ز سماع و نفسی پر ز نزاع

نفسی لست ابالی نفسی نفع و ضریم

9- شربت از کوزه نروید بود از جای دگر - همچو کوزه ز اصول مددش بی خبریم

10- از دهنده نظر ار چه که نظر محجوب است

زان است محجوب که ما غرق دهنده نظریم

11- آن چنانک نتوان دید ز بعد مفرط

سبب قربت مفرط معزول از بصریم

12- گه ز تمزیج جمادات چو یخ منجمدیم

گه در آن شیر گدازنده مثال شکریم

13- اگر این یخ نرود زان است که خورشید رمید

وگر آن مه نرسد زان است که بند اگریم

14- گر چه دل را ز لقا بر جگرش آبی نیست

متصل با کرم دوست چو آب و جگریم

15- چو مهندس جهت جان وطن غیبی ساخت

با مهندس ز درون هندسه ای برشمریم

16- چو سلیمان اگر او تاج نهد بر سر ما

همچو مور از پی شکرش همه بسته کمریم

17- از زکاتی که فرستد بر ما آن خورشید

قمر اندر قمر اندر قمر اندر قمریم

18- وز سحابی که فرستد بر ما آن دریا

گهر اندر گهر اندر گهر اندر گهریم

19- زان بهاری که خزانی نبود در پی او

همه سرسبز و فزاینده چو سرو و شجریم

20- جان چو روز است و تن ما چو شب و ما به میان

واسطه روز و شب خویش مثال سحریم

21- من خمش کردم ای خواجه ولیکن زنهار

هله منگر سوی ما سست که احدی الکبریم

***

[یزدانپناه عسکری]

علاقه انسان به زندگی قبل از هبوط و بی قراری او به دلیل بریدن از آن. ای دریغا