مجبور بودن آدمی بدون مجبور بودن

[مولوی – دیوان شمس]
1- در انگشتان دلداری - که امشب می نویسد زی نویسد باز فردا ری
2- قلم را هم تراشد او رقاع و نسخ و غیر آن - قلم گوید که تسلیمم تو دانی من کیم باری
3- گهی رویش سیه دارد گهی در موی خود مالد - گه او را سرنگون دارد گهی سازد بدو کاری
4- به یک رقعه جهانی را قلم بکشد کند بی سر - به یک رقعه قرانی را رهاند از بلا آری
5- کر و فر قلم باشد به قدر حرمت کاتب -اگر در دست سلطانی اگر در کف سالاری
6- سرش را می شکافد او برای آنچ او داند - که جالینوس به داند صلاح حال بیماری
7- نیارد آن قلم گفتن به عقل خویش تحسینی- نداند آن قلم کردن به طبع خویش انکاری
8- اگر او را قلم خوانم و اگر او را علم خوانم - در او هوش است و بی هوشی زهی بی هوش هشیاری
9- نگنجد در خرد وصفش که او را جمع ضدین است - چه بی ترکیب ترکیبی عجب مجبور مختاری
***
[یزدانپناه عسکری]
تا بیت هفتم در مورد بی اختیاری قلم است ، اما از آن به بعد شروع به گفتن اختیار داشتن قلم در عین بی اختیاری می کند. در برون ده حرف و کلام و صوت، تناقض ایجاد می شود . اما در برون ده انسان شناسا که همانا «عمل» است، هیچگونه تناقضی وجود ندارد و بدون هشیار بودن هشیار است.
__
1- مولانا جلال الدین محمد بلخی(مولوی)، دیوان کبیر شمس، طلایه - تهران، چاپ: اول، 1384. ص 942 غزل 2530