کل نگری در برابر تقلیل گرایی ؛ در جستجوی چشماندازی کامل برای فهم حقیقت
کل نگری در برابر تقلیل گرایی ؛ در جستجوی چشماندازی کامل برای فهم حقیقت :

کل نگری در مقابل پوزیتیویستی و تقلیل گرایی...
امروزه به طور کلی دو رویکرد برای درک حقیقت وجود دارد. یکی رویکرد کل نگری (نگاه در غالب نگاه از بالا به کل سیستم) که منجر به دریافت لحظه ای و ناگهانی(یورکا؛ به معنای یافتم) و رویکرد دیگر تحلیل جزء به جزء است یعنی برای درک یک سیستم تقسیم کنیمش اون سیستم رو به اجزای کوچک و با مطالعه تک تک اجزا میتوان آن سیستم (حقیقت) را فهمید.(تبدیل به کوچک ترین اجزای تشکیل دهنده اش)
مثلا روانشاسی را به جز جزء کرد (تبدیل روانشناسی به فیزیولوژی عصبی یا زیست شناسی رو تبدیل کرد به شیمی...
در این نوع نگاه دوم فرض بنیادین اینه که ، کل چیزی جز مجموع اجزای آن نیست، (یک ساعت را در نظر بگیرید، اگر ما همه قطعات یک ساعت را بدانیم ، خود ساعت را فهمیدیم.)
(اشاره به مسئله سخت آگاهی (سیب قرمز و آگاهی سوم شخص و اول شخص)
در این روش ابزار شناخت تنها مشاهده تجربی اندازه گیری آزمایشگاهی و استدلال قیاسی است.
اما رویکرد اول کل نگری یا دانش حضوری (در عرفان) یا شهود یا گشتالت در روانشناسی، رویکرد کل محور برای درک حقیقت (سیستم) است.
یعتی فرض بنیادین این است که: کل کیفیتی نو و بدیع داره ( کیفیت ناگهانی) که توی هیچ از اعضا یافت نمیشه (با مطالعه تک تک اجزا به تنهایی، نمی توان فهمید حقیقتی که با مطالعه کل میشه فهمید)
یعنی برای درک ماه، مطالعه شیمی و زیستی لکه ها و اون گودال ، چاله ها، در درک ماه کمک نمیکنه.
یا برای درک معنای یک شعر ، تحلیل دستوری کلمات کافی نیست...
منظور من اینه که درک ارشمیدس هم از نوع اول (بینش لحظه ای و شهودی، یورکا(به معنای یافتم) بود. اون برای درک چگالی و حجم، وقتی به آب خیره شد جواب نداد، باید کلی نگاه می کرد(به کل سیستم نگاه کرد)
در این نوع ابزارهای شناخت مانند ادراک کل نگری ، بینش ناگهانی و شهود را به روش معتبر و گاهی ضروری برای کشف حقیقت میدونند.
یعنی گشتالت، شهود و دانش حضوری، با تاکید بر کیفیت های نوظهور و الگوهای کلی، مستقیما در برابر این ادعای پوزیتیویستی می ایستد که همه چیز را می توان و باید به اجزای قابل اندازه گیری تقلیل داد. آن ها نشان می دهند که معنا، زیبایی، آگاهی و بینش، پدیده هایی هستند که تنها در سطح کل ظهور می کنند و با مطالعه اجزا به دست نمی آیند.
اما به نظرم هر دو رویکرد مهم هستند به جای خود... و هر دو برای سعادت لازم اند...
تا مادامی که سعی نکنند، با ایجاد یک ایدئولوژی و ایجاد یک پارادایم دیگری را قضاوت کنند و بی ارزش و بی اعتبار بدانند (مثلا رویکرد دوم به رویکرد اول بگوید غیر علمی، خرافه، زرد ،غیرقابل اثبات در قلمرو ادراک حسی و...[عدم توانایی اثبات چیزی، موجب اثبات عدم وجود آن نیست))
[ناتوانی ما در اثبات یک پدیده، دلیل کافی برای رد کردن وجود آن پدیده نیست، یا رد کردن وجود یک چیز، خود نیازمند اثبات است، نه صرفا ناتوانی در اثبات.]نکته:
از این اصل نمی توان برای اثبات وجود چیزی استفاده کرد، بلکه فقط برای رد ادعای عدم وجود بر پایه اثبات ناپذیری به کار می رود.
این نگرش، زمینه را برای گفت وگوی بازتر و فروتنانه تر بین رویکردهای مختلف (مانند علم و عرفان) فراهم می کنه..
رد رویکرد توسط رویکرد دیگر جزم اندیشی و دگماتیسم است(انکار قاطع وجود خدا، خودش جزم گرایی و دگم اندیشی است!)
رد رویکرد اول توسط دومی منجر به خفقان فکری و دیکتاتوری با برچسب غیرعلمی بودن میشود)
و یا دومی اولی را بی ارزش قلمداد کند در انجام آزمایش ها و داده یابی های علمی...
حالا دانستن این نگرش و بینش کجا به درد میخورد، وقتی ما با تقلیل گرایی روبه رو می شویم...
یعنی افراد با رویکرد داده محور و پوزیتیویستی، به رویکرد معنا محور ایمان داران (معنا باوران) حمله می کنند...

آنها(افراد با رویکرد پوزیتیویستی دچار چند اشتباه میشوند:
یک: تقلیل گرایی
دو: قبل از عدم احترام به معنای دیگران؛ انها دچار عدم توانایی درک و ادراک دازاین هر فرد (از دیداون فرد شدند)
تقلیل گرایی منجر به ناتوانی در درک رزیست جهان (دازاین) دیگران می شود..
این ناتوانی در درک معنا و ارزش از نگاه فرد دیگر یکی از زیشه های اصلی بسیار یاز تعارضات انسانی فردی و اجتماعی است...
مثلا سریال پایتخت را یادتونه؟
فصل پنجم...
اون قسمت که توی ماشین رحمت عکس پدر بهبود را برای ایجاد آتش برداشت و یکم قسمتش را پاره کرد، ننتوانست بفهمد که این عکس برای خودش فقط یک کاغذ است، اما برای فهمیه و پسرش ، یک کاغد نیست، حاوی معنا و ارزش است...
یعنی نمی توانند بفهمند وجود و ادراک وجودی هر فرد از جهان و زیست جهانش، متفاوت است با دیگران...
بازه زمانی یا کل زمان که برای یک فرد داده محور و جزء نگر عادی است، برای یک فرد دارای اعتقادی مذهبی، اون بازه زمانی خاص مقدس است!
یک مکان (مسجد/ مثلا حرم امام رضا) برای یک فرد داده محور کاملا یکی است با دیگر مکان ها و عادی است...
اما برای یک فرد دیگر مقدس است (حاوی معنا است)
هر دو رویکرد جای خود مهم هستند..
رویکرد تقلیل گرا برای فهم مکانیزم و اجزا ضروری است.
رویکرد کل نگر برای فهم معنا، ارزش و کیفیت های کلی اجتناب ناپذیر است.
راه حل سعادت در تواضع و فروتنی است..
یعنی یک تواضع شناختی؛ به رسمیت شناختن محدودیت های هر روش و احترام به پارادایم های دیگر، بدون تلاش برای حذف یا تحقیر آنها. این نگرش نه تنها برای سعادت فردی، که برای گفت وگوی سازنده در علم، فلسفه و جامعه هم ضروری است...
منظور من این بود که جهان بسی پیچیده تر از آن است که تنها با یک عدسی بتوان به تماشای آن نشست و مفاهیمی مانند معنا، زیبایی، قداست و آگاهی را نمی توان به داده تقلیل داد و برای درک جامع جهان و همدیگر، به هر دو چشمان (رویکرد کل نگر و تقلیل گرا) نیاز داریم.
