خیال از منظر مولانا در مثنوی

22 آذر 1402 - خواندن 9 دقیقه - 4251 بازدید

جناب مولانا در باب قوه ی خیال و آثار آن در زندگی عرشی و فرشی بشر و نتایج حاصل از آن، سخنان نغز و پرمغزی دارد. به اعتقاد ایشان جهان و هر چه در وی هست، بر خیال استوار است: قهرها، مهرها، جنگ ها، صلح ها، فخرها و ننگ ها و هر آنچه از آن ها ظهور می کند:

نیست وش باشد خیال اندر روان

تو جهانی بر خیال بین روان

بر خیالی صلحشان و جنگشان

بر خیالی فخرشان و ننگشان

(همان: 1/ 1234 1235)

داستان بیمار شدن استاد در اثر ایجاد توهمی که شاگردان در او به وجود آوردند را به یاد بیاورید؛ که در آنجا نخبه و نقاوه ی سخن مولانا این است که بگوید: تاثیر قوه ی خیال در آدمی تا به حدی است که اگر در میان ماران و گژدمان باشد، این کیمیای خیال خوش است که باعث می شود ماران و گژدمان مونس آدم شوند:

در میان مار و کژدم کر تو را

با خیالات خوشان دارد خدا

مار و گژدم مر تو را مونس بود

کان خیالت کیمیای مس بود

(همان:1/ 2341 2342 )

ازآنجایی که جناب مولانا در جای جای مثنوی شریف، در مطاوی افادات خود در داستان ها و تمثیلات بیان می فرماید، خیالات به تناسب ظرفیت وجودی افراد، داری مراتب ظهور متفاوت است:

در خور هر فکر بسته بر عدم

دم به دم نقش خیالی خوش رقم

(همان: 5/ 313)

پس می توان گفت، در مثنوی با دو نوع خیال سروکار داریم: 1. خیال عامه یا منفصل؛ 2. خیال خاصه یا متصل. خیال عامه چون خاری است که به چشم دل می خلد و انسان را از دیدم و چشیدن خوشی ها و مزه های الله محروم می گرداند تا دل زرد و ضعیف و لاغر و بی دست وپا گردد و درواقع این درد و رنجی که بر دل غافل از هست کننده می آید پیک لطف خداوند است، گرچه از صفات قهر خداوند نشئت گرفته تا هشدار دهد: ای که دماغ را که جایگاه من است و به غیر مشغول داشته ای «باز آ که تو خاص از آن مایی» اگر بازآمد «ان الله یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفور الرحیم» (زمر/ 53) و اگر بر عناد و ستیز بماند در سکوت سرد و خاموش بی خدایی خواهد مرد:

جان همه روز از لکد کوب خیال

از زیان و سود و از خوف زوال

نی صفا می ماندش نی لطف و فر

نی به سوی آسمان، راه سفر

(همان: 2/ 412 411)

در جایی دیگر همین خیال عامه است که به پای اندیشه ی انسان می پیچد و آن را مانع از وصل خدا می داند که می خواهد از ظن خود یار خدا گردد؛ اما دورباش غیرت راه بر او می بندد و مانع ورود او به گلشن جانان و سرا پرده ی عزت می شود:

دور باش غیرت آمد خیال

گرد بر گرد سراپرده ی جمال

بسته هر جوینده را که: راه نیست

هر خیال پیش می آید که بیست

(همان: 5/ 368 367)

حاصل سخن، خیال عامه در مثنوی: محصول قوه ی خیال مقید است که ابزار سلطه ی شیطان است؛ حجاب حقیقت است؛ سبب سقوط آدم از مرتبه ی انسانی است؛ سبب دشمنی با دیگران و انحلال دوستی است؛ عامل پریشانی روحی است؛ سبب پژمردی انسان است (رک: مثنوی، 1387: 2/ 642 640. 5/368 367. 6/3149 3144. 1/1324 1319 و 5/ 2645 2641. 3/1561 1558 و 3/ 1530. 2/3559 و 1/412 411).

خیال خاصه که خیال عقل سبک پای هم از او مدد می گیرد، رهنمای سراپرده ی غیب است و سالک را از عین به غیب می برد تا بر سر خوان دیدار حق بنشاند. همین خیال است که جناب مولانا آن را با تعبیر مشابهی که بهاءولد در دو موضع در معارف به کاربرده است: «گفتم ای الله مرا هم پادشاهی ده و هم خیال خوش و صور خوش ده بی نهایت»؛ «التحیات می خواندم یعنی الله پادشاهی دهد هر که را خواهد پادشاهی مر حیوانات را جز آن نیست که ایشانرا اندیشه خوش دهد و صور و خیال خوش دهد ای الله مرا خیال و صور خوش ده بی نهایت» (بهاءولد: 195 و 235)؛ «خیال خوش» و «فکر خوش» می نامد که مرد را فربه می کند و رهنمای وصال می شود:

تا خیال و فکر خوش بر وی زند

فکر شیرین، مرد را فربه کند

(همان: 6/ 289)

از هواها کی رهی به جام هو

ای ز هو قانع شده با نام هو

از صفت و زنام چه زاید خیال

وان خیلش هست دلال وصال

دیده ای دلال بی مدلول هیچ

تا نباش جاده نبود غول هیچ

(همان: 1/ 3455 3453)

تا خیال و فکر خوش بر وی زند

فکر شیرین، مرد را فربه کند

(همان: 6/289)

عرصه بس با گشاد و با فضا

وین خیال و هست یابد زو نوا

(همان: 1/3094)

به هروی، از دیدگاه مولانا، نقش و اهمیت خیال در تکامل انسان و درنتیجه اتصال به خیال مطلق، جایگاه و پایگاه ارزنده ای دارد:

آدمی را فربهی هست از خیال

گر خیالاتش بود صاحب جمال

(همان: 2/594)

به گونه ای که «سالک در سیر صعودی خود، به تدریج به نورالانوار واصل می شود؛ زیرا یک باره نمی تواند از عالم اشباح و محسوسات به عالم نور عقل محض، ارتقاء یابد پس ناگزیر باید مرحله ای میانی که جامع معقول و محسوس است وجود داشته باشد تا بر اساس آن، سلوک به طور تدریجی و بدون طفره و توقف کامل گردد. تفاوت سیر سالکان متفاوت است. برخی پیشتاز و شتابان، عالم مثل معلقه را طی و به عالم نور و عقل می روند و برخی از نیل به آنجا بازمانده و در عالم مثال متوقف می مانند» (ابوریان، 1385: 42).

چنانکه ابوعبدالله، محی الدین محمد بن علی بن محمد بن العربی الحاتمی (560 الی 638 ه . ق) معرف به شیخ اکبر در کتاب ارجمند «عشق و عرفان» تجلی الهی را در عالم خیال میسر می داند زیرا در تجلی ذاتی خداوند که از جهت نور و زوال چون برق است و چشم ها را می رباید و نمی پاید و آنچه دانش و خرد و خیال و فهم و وهم آن را ثبت و ضبط می کند حاصل نمی شود و هیچ دانشی هم در خود مشاهد، در مشهد ذاتی حاصل نمی گرداند بنابراین مشهد ذاتی در قلب بنده هیچ نتیجه ای را عاید نمی کند؛ زیرا نه منضبط می گردد و نه جز شهود آن چیزی از آن به دست می آید که او بالاتر و والاتر از آن است که اصلا وجودی او را محصور نماید؛ پس نگاه گذرا و مطلق سودی برای بنده ندارد برخلاف آن تجلی در صورت برای بنده نافع است؛ زیرا مسلم است که بیننده صورت چیزی را ضبط می کند که برای او تجلی می شود و به بیان در می آید پس تجلی حضرت احدیت به اسماء مبارک خود به حکم «فتمثل لها بشرا سویا» در عالم تمثیل است؛ زیرا حقایق الهی در صورت مثالی، در مقام بسط تجلی می کند و حکم و معارف و دانش هایی از آفرینش به دست ما می دهد که تجلی ذاتی آن را به دست نمی دهد (رک: ابن عربی، 1381: 110 113)؛ پس چون همگان تاب وتوان ادراک بی واسطه ی حقیقت را ندارند؛ حقیقت به لطف و رحمت خداوند در سطحی نازل تر در قالب صور مثالیه درمی آید تا توسط قوای حسی درک گردد. وقتی معانی لباس صور مثالیه می پوشند از مرتبه ی خود تنزل می کنند، اما وجود تناسب میان معانی حقیقی و صور مثالی آن ها موجب می شود تا دیدگان روشن بین به واسطه ی این تناسب پی به حقایق آن ها برند با این شرط که نور الهی در قوه ی خیال آن ها تابیده باشد. داستان رخ نمودن جبرئیل (ع) بر ختمی مرتبت که به صورت مبارک آن حضرت با هفت صد پر ظاهر می شود؛ حکایت از این موضوع دارد (رک: مثنوی، 4/ 3755 3855).

گفت نتوانی و طاقت نبودت

حس ضعیف است و تنگ سخت آیدت

(مثنوی، 1387: 4/3757)

پس جبرئیل (ع) در قوه ی خیال حضرت ختمی مرتبت (ص)، صورت مثالیه به خود می گیرد و بر ایشان ظاهر می گردد.