پرده پندار

15 آذر 1402 - خواندن 3 دقیقه - 5021 بازدید



[فروغی بسطامی - دیوان اشعار - غزل ۲۲۶]

مردان خدا پرده پندار دریدند - یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند

هر دست که دادند از آن دست گرفتند - هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند

یک طایفه را بهر مکافات سرشتند - یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند

یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند - یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند

جمعی به در پیر خرابات خرابند - قومی به بر شیخ مناجات مریدند

یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد - یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند

فریاد که در رهگذر آدم خاکی - بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند

همت طلب از باطن پیران سحرخیز - زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند

زنهار مزن دست به دامان گروهی - کز حق ببریدند و به باطل گرویدند

چون خلق درآیند به بازار حقیقت - ترسم نفروشند متاعی که خریدند

کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است - کاین جامه به اندازه هر کس نبریدند

مرغان نظرباز سبک سیر فروغی - از دام گه خاک بر افلاک پریدند

***

[یزدانپناه عسکری]

پندار در اصل تصور یک آدم معمولی از خصوصیات آدم بودن به عنوان یک موجود است. به خاطر همین تصور است که در قالب استعاره به آن پرده ی پندار می گویند. یعنی انسان خودش را زندانی کرده است و در پس پرده ی ادراک خود است.

«آن» درعرف عمومی به معنای لحظه هست که اگر آن «آن» صرف ادراک عمومی جهان و تداوم ادراک «جهان شناخته» (جهانی که برای همه شناخته است، عالم ملک) باشد به عنوان «آن» عمومی یا لحظه نام گذاری می گردد .

اگر آن «آن» صرف تغییر کیفیت ادراک گشته و یا تغییر کیفیت ادراک منجر به آن «آن» گردد و ادراک جهان به صورت خارج از عرف جهان شناخته شده توسط همه، رخ دهد آن «آن» ، لحظه ی اشراقی یا «آن خاص» خواهد بود. و لفظ پرده و حجاب با پیوند با این « آن» است که معنی پیدا می کند.1

­­­_____________

1- هشت کتاب ، سهراب سپهری – تهران : انتشارات طهوری 1385 - مجموعه شرق اندوه

bodhi

آنی بود، درها وا شده بود

برگی نه، شاخی نه، باغ فنا پیدا شده بود

مرغان مکان خاموش، این خاموش، آن خاموش. خاموشی گویا شده بود

آن پهنه چه بود : با میشی، گرگی همپا شده بود

نقش صدا کم رنگ، نقش ندا کم رنگ. پرده مگر تا شده بود؟

من رفته، او رفته، ما بی ما شده بود

زیبایی تنها شده بود

هر رودی، دریا

هر بودی، بودا شده بود

----

عطار - دیوان اشعار - غزل ۵۴۰

تا چند تنم پرده پندار به خود بر - وقت است که این پرده پندار بسوزم

--

در تنگنای پرده پندار مانده ام - بازم رهان ز پرده پندار تنگنا

--

درمانده ام در کار خود نه یار کس نه یار خود - از پرده پندار خود بازم رهان سبحانه

جان مرا هشیار کن شایسته دیدار کن - وین خفته را بیدار کن در زندگان سبحانه