بررسی سوءاستفاده از افراد دارای چالش های ذهنی در تکدی گری

8 مرداد 1404 - خواندن 6 دقیقه - 31 بازدید

در هم تنیدگی معضل تکدی گری با سوءاستفاده از افراد دارای چالش های ذهنی، پدیده ای تلخ و پیچیده است که ابعاد حقوقی و روانشناختی عمیقی را در بر می گیرد. این افراد، که به دلیل ناتوانی های شناختی، اختلالات روانی، یا معلولیت های رشدی از ظرفیت های ذهنی محدودی برخوردارند، به سادگی به طعمه هایی برای سوءاستفاده گران تبدیل می شوند. آن ها در موقعیتی قرار می گیرند که نه تنها قادر به تامین معاش خود نیستند، بلکه به دلیل عدم درک صحیح از شرایط، فقدان توانایی برقراری ارتباط موثر برای درخواست کمک، و ترس از تنبیه، به ابزاری برای کسب درآمد نامشروع توسط دیگران مبدل می شوند. این موضوع، نقض فاحش حقوق بشر و کرامت انسانی است و ایجاب می کند که با رویکردی چندوجهی، از منظر قانون و روانشناسی، به آن پرداخته شود.
از منظر حقوقی، استثمار افراد دارای چالش های ذهنی در تکدی گری مصداق بارز تجارت انسان و بهره کشی از آسیب پذیران است. قوانین داخلی و بین المللی، هر دو، چنین اقداماتی را جرم انگاری کرده و مجازات های سنگینی برای آن در نظر گرفته اند. در حقوق ایران، قوانینی مانند قانون مبارزه با قاچاق انسان و قانون حمایت از حقوق معلولان می توانند بستری برای پیگرد قانونی سوءاستفاده گران فراهم آورند. قانون مجازات اسلامی نیز به صراحت بیان می دارد: "هر کس تکدی یا کلاشی را پیشه خود قرار داده باشد و از این راه امرار معاش نماید یا وسایل آن را فراهم آورد، به حبس از یک تا سه ماه محکوم خواهد شد." اما در موارد سوءاستفاده از افراد آسیب پذیر، جرم فراتر از صرف تکدی گری است و می تواند شامل اتهاماتی نظیر آدم ربایی، حبس غیرقانونی، ایراد ضرب و جرح، و فریب نیز شود. چالش حقوقی اصلی در این موارد، اثبات رضایت نداشتن فرد دارای چالش ذهنی و نیت مجرمانه سوءاستفاده گر است. از آنجا که این افراد اغلب قادر به ارائه شهادت مستقل و معتبر نیستند، جمع آوری شواهد و مدارک عینی و غیرمستقیم، از جمله شواهد پزشکی قانونی و روانپزشکی، برای اثبات سوءاستفاده اهمیت حیاتی پیدا می کند. علاوه بر این، بحث ولایت قهری یا قیمومت نیز مطرح می شود؛ آیا فرد دارای چالش ذهنی قیم یا ولی قانونی دارد؟ آیا آن ها از این سوءاستفاده آگاهند یا خود بخشی از آن هستند؟ این مسائل، پیچیدگی های حقوقی پرونده را دوچندان می کند و نیاز به همکاری نزدیک بین نهادهای قضایی، انتظامی، و بهزیستی را برجسته می سازد.
روانشناسی، با کاوش در ابعاد ذهنی و رفتاری این پدیده، می تواند به درک عمیق تر و ارائه راه حل های موثرتر کمک کند. از دیدگاه روانشناختی، افراد دارای چالش های ذهنی که در دام تکدی گری می افتند، غالبا دچار ترومای عمیق می شوند. این تروما می تواند ناشی از رها شدن، جدایی از خانواده، خشونت، گرسنگی، و محرومیت های گسترده باشد. آن ها ممکن است دچار اختلال استرس پس از سانحه (PTSD)، افسردگی، اضطراب شدید، و مشکلات دلبستگی شوند. عدم توانایی آن ها در پردازش صحیح اطلاعات و بیان احساسات، این آسیب ها را تشدید می کند. وابستگی ناامنی به سوءاستفاده گر، که گاهی نقش تنها حامی را برای آن ها ایفا می کند، وضعیت را پیچیده تر می سازد. از سوی دیگر، روانشناسی سوءاستفاده گران نیز اهمیت دارد. این افراد غالبا دارای اختلالات شخصیتی ضداجتماعی، فقدان همدلی، و تمایلات استثمارگرانه هستند. آن ها از نقاط ضعف و آسیب پذیری دیگران برای منافع خود بهره برداری می کنند و ممکن است باورهای تحریف شده ای برای توجیه اعمال خود داشته باشند. شناخت این انگیزه ها و الگوهای رفتاری می تواند به طراحی برنامه های پیشگیری و بازپروری موثرتر کمک کند. روانشناسان در فرآیند نجات و توانبخشی این قربانیان نقشی حیاتی دارند. آن ها می توانند به ارزیابی ظرفیت های شناختی و هیجانی فرد آسیب دیده، ارائه حمایت های روان درمانی برای کاهش تروما و بهبود سلامت روان، و کمک به بازسازی مهارت های اجتماعی و ارتباطی بپردازند. همچنین، آموزش به پرسنل پلیس، قضات، و مددکاران اجتماعی در مورد نحوه برخورد مناسب با این افراد و شناسایی نشانه های سوءاستفاده، از دیگر کارکردهای مهم روانشناسی در این زمینه است.
پیوند این دو حوزه، در نهایت، به ایجاد یک چارچوب جامع برای حمایت و توانمندسازی این افراد منجر می شود. این چارچوب باید شامل غربالگری و شناسایی فعال قربانیان، نجات فوری و ایمن، مراقبت های پزشکی و روانشناختی فوری، اقدامات حقوقی قاطع علیه سوءاستفاده گران، و در نهایت، برنامه های جامع توانبخشی اجتماعی و شغلی باشد. هدف نهایی، بازگرداندن کرامت انسانی به این افراد و فراهم آوردن شرایطی است که بتوانند زندگی مستقل و شرافتمندانه ای داشته باشند و دیگر طعمه دست های استثمارگر نشوند.
نظر نگارنده:
به باور من، پدیده سوءاستفاده از افراد دارای چالش های ذهنی در تکدی گری، نه صرفا یک مسئله اجتماعی یا جرم شناختی، بلکه نقض سیستماتیک کرامت انسانی و نشانه ای از خلاهای عمیق در شبکه های حمایتی جامعه است. آنچه بیش از هر چیز آزاردهنده است، نامرئی بودن این قربانیان در بستر جامعه و ناتوانی آن ها در فریاد زدن درد و رنجشان. قوانین به تنهایی کافی نیستند؛ آن ها باید با رویکردهای روانشناختی مبتنی بر همدلی و درک عمیق از آسیب پذیری انسان همراه شوند. ما نیازمند ایجاد یک زیرساخت جامع حمایتی هستیم که شامل آموزش عمومی، توانمندسازی خانواده ها، تقویت نهادهای مدنی، و همکاری بی وقفه میان قوای قضائیه، انتظامی و سازمان های حمایتی باشد. تا زمانی که این افراد از سایه جهل و بی تفاوتی خارج نشوند و صدایشان شنیده نشود، این زخم بر پیکر جامعه باقی خواهد ماند. مسئولیت ماست که نه تنها به عنوان قانونگذار یا روانشناس، بلکه به عنوان یک انسان، به این بیدادگری پایان دهیم.
پاینده باشید
دانش آموز دیروز ،امروزو فردا
#عدالت #کانون وکلا