تمایز میان استراتژی و برنامه ریزی: بررسی نقش های مکمل در فرایند تصمیم گیری سازمانی

11 خرداد 1404 - خواندن 4 دقیقه - 21 بازدید

در فضای رقابتی و متغیر دنیای امروز، موفقیت سازمان ها تا حد زیادی به کیفیت تصمیم گیری های کلان بستگی دارد. در این میان، دو مفهوم کلیدی یعنی «استراتژی» و «برنامه ریزی» اغلب به اشتباه به جای یکدیگر به کار می روند، حال آن که این دو، نقش های کاملا متمایز اما مکمل در فرایند رهبری و هدایت سازمان دارند. درک صحیح تفاوت و رابطه میان این دو مفهوم، پیش نیاز تصمیم سازی های موثر و پایدار در سازمان هایی است که در پی بقا، رشد و ایجاد ارزش پایدار هستند. تمایز قائل شدن میان استراتژی به عنوان جهت گیری و برنامه ریزی به عنوان ابزار اجرایی، نقطه آغاز بلوغ فکری در تصمیم گیری های سازمانی است.

مسئله از آن جا آغاز می شود که بسیاری از مدیران، به ویژه در سطوح میانی، تصور می کنند تهیه یک برنامه عملیاتی دقیق، معادل تدوین استراتژی است. این در حالی است که استراتژی، تصمیمی آگاهانه در مورد چیستی و چرایی حرکت سازمان است، در حالی که برنامه ریزی، به چگونگی پیاده سازی این تصمیم ها می پردازد. عدم تمایز این دو منجر به تکرار اقدامات روزمره بدون خلق مزیت رقابتی می شود. در بسیاری از سازمان ها، تمرکز صرف بر برنامه ریزی های کوتاه مدت، باعث می شود تا فرصت های راهبردی نادیده گرفته شده و تصمیم گیری های مهم به تاخیر افتد یا اصلا شکل نگیرد. نتیجه، عملکردی به ظاهر منظم اما از درون بی جهت است.

از منظر آسیب شناسی، یکی از نتایج شایع عدم تمایز میان استراتژی و برنامه ریزی، سردرگمی در تصمیم گیری های کلیدی و تناقض در اولویت گذاری هاست. سازمان هایی که برنامه ریزی را به عنوان جایگزینی برای استراتژی اتخاذ می کنند، معمولا در برابر تغییرات محیطی واکنش کند و محافظه کارانه نشان می دهند. در چنین محیط هایی، تیم های اجرایی به جای حرکت در مسیر چشم انداز کلان، به تحقق فهرستی از فعالیت های از پیش تعریف شده بسنده می کنند، بی آن که مطمئن باشند آیا این فعالیت ها به اهداف راهبردی کمک می کنند یا نه. این امر منجر به از بین رفتن انعطاف پذیری سازمان و فرسایش تدریجی منابع می شود.

همچنین، نبود مرز مشخص میان نقش های استراتژیک و برنامه ریزی موجب تضعیف کارکردهای رهبری در سطوح عالی سازمان می شود. مدیران ارشد به جای تمرکز بر تحلیل محیط، پیش بینی تحولات و تصمیم سازی های بلندمدت، درگیر جزئیات اجرایی می شوند و عملا نگاه راهبردی از چشم انداز سازمان حذف می شود. در نتیجه، سازمان به جای حرکت پیش نگرانه و تحول محور، به سازمانی واکنشی و فاقد چشم انداز تبدیل می شود؛ حالتی که در تحقیقات جدید به عنوان «مدیریت نزدیک بین» شناخته می شود.

برای رفع این چالش، ضروری است سازمان ها به صورت آگاهانه نقش ها و کارکردهای استراتژی و برنامه ریزی را تفکیک و هم زمان به هم متصل کنند. استراتژی باید در سطح تصمیم گیری کلان، مبتنی بر تحلیل محیط، رقبا، قابلیت های درونی و فرصت های آینده طراحی شود و سپس، برنامه ریزی به عنوان ابزار عملیاتی برای تحقق آن استراتژی تعریف گردد. این فرآیند نیازمند هم افزایی میان تیم های رهبری، منابع انسانی، و مدیران عملیاتی است که هم چشم انداز را درک کنند و هم توانایی اجرای آن را داشته باشند.

در گام بعد، سازمان ها باید چارچوب هایی برای بازنگری مستمر استراتژی و برنامه ریزی تدوین کنند؛ یعنی امکان بازخوردگیری از اجرای برنامه ها و انطباق آن ها با تغییرات محیطی فراهم شود. آموزش مدیران در سطوح مختلف سازمان در زمینه تفکر استراتژیک، تحلیل موقعیت و تصمیم گیری کل نگر، یکی از سرمایه گذاری های ضروری برای جلوگیری از تداخل نقش ها و تضمین پویایی تصمیم گیری سازمانی است.