راستین خواجوی نوری
دانشجوی کارشناسی ارشد روانشناسی - روانشناس مرکز حضرت ابوالفضل (ع)-مدیر استودیو خلاقیت راستین - مدیر توسعه و تحقیقات شرکت زنو
1 یادداشت منتشر شدهعشق: امیدواری به مرگ.
عشق: امیواری به مرگ
-

آدمی با اتکا به دو بنیان روانی اش ( ماندن در خود - کشانندگی امیال )، همواره در تعارضی بین وضعیت فعلی زیست و وضعیت نازیسته هایش به سر می برد و این تعارض، رنج همیشگی بودن اوست. در همین طریق از رنج است که آدمی خویشتن را در چرخه ایی پویا در از دست دادن و به دست آوردن می بیند و به همین جهت رشد ها، رسش ها و گسست های شخصیتی و هویتی او پدیدار می شوند. در این وضعیت کشش به بنیان های شخصیتی و میل به حفظ بقا در حالت امنیت با چرخه ی لذت و رنج تبادری دارند که او را در میان تنهایی و دیگری بودن پیش می برند. در این وضعیت آدمی در تنهایی خویش ( ماندن در خود ) و دیگری بودن ( کشانندگی امیال )، مولدی درونی سازی شده را پیش می آورد تا از طریق آن به حفظ وضعیت خود و زیست کردن نازیسته ها نزدیک شود، که حد تعادل در ارضای این وضعیت را عشق می نامیم. این برآیند روانی-شناختی شکلی از حضور را برای فرد مقدور می سازد تا از طریق آن به شکل دهی به نازیسته های بنیادین ( در جهت ارضای عقده های ادیپال ) برسد و در این منظر بر اضمحلال تن فانی و انسانی خودش فائق بیاید، به همین جهت است که عشق، بازیافتن ( زیست ) خود در دیگری ست. در همین بازیافتن انتخابی، فرد از زمان رها تر می پرد و خودش را در عرصه ایی بی زمان می یابد که در مسیر آن از رنج زیستن می کاهد و مدام بودگی مفهوم همیشگی انسان ( رنج ) را به کناره می زند. در این وضعیت فرد می تواند زیست کند و از طریق این زیست می تواند به مرگ امیدوار تر باشد، تا با ارضا کردن بخش لیبیدویی روان، به صورت جسمی و لمس کردن رانه ی مرگ به صورت عینی، حقیقتی رخنه کننده در مفهوم هویتی خویش بیابد تا به واسطه ی آن از جرم خودش رها شود، چرا که فرد در عشق، دیگری ست. اما از سوی دیگر، تمام ماجرا در این سمت و این سو از بودن به صورت مستمر شکل پیدا نمی کند، چرا که دیگری، فرد نیست. دیگری موازین و مرزهایی دیگر دارد، که فرد را از ارضایافتگی مطلق در نیازهایش دور می سازد و این امر، رنجی عمیق تر به فهم مفهوم تنهایی همیشگی انسان می دهد که او را در آینه های پیرامونی تنها تر می سازد و این یکی از شکل های رسش شخصیتی اوست: مادامی که عشق را چنان بارقه ایی از باران در خواب یافته و وقت بیداری، ملحفه اش را خیس دیده، اما تمامی این ها در اتاق شخصی و در خواب تنهای او اتفاق افتاده اند، در عمق شب. اما این ها، وهم زیستن نازیسته های درونی یا رهاشدگی در طرحواره ها نیست، مفاهیمی عینی ست که انسان در رهاشدگی از خویش با آن ها تبادر دارد، و در همین تبادر، شکل هایی اشتراکی از حضور خود در دیگری را به واسطه ی کنش های درونی و بیرونی، از خود رها می کند، تا در حافظه ی اشتراکی انسانی، جاودانه باشد. به این جهت به این از دست رفتارها، که در حافظه ی جمعی ما از عشق انباشته شده اند، نشانگان عشق می گویند. بیشترین بروز و پیوند در این زمینه نیز، در بدن ها( که اصل اتلاقی تمام انسان ها هستند ) بروز پیدا می کند، و به این جهت، بوسه، هم خوابگی و در آغوش گرفتن، به صورت معمول، شکلی واحد از آن معنای شخصی را به صورت عام، واکاوی و فهم می کنند. اما عشق شخصی، آن صورت از عشق که در گونه ی فردیت انسانی به تبلور می رسد، چیزی شخصی تر از کلمه های جمعی ست که در پیوند زبانی میان فرد و دیگری ایجاد می شود و شکل پیدا می کند. به همین جهت تمامی اشکال زبانی رابطه، مفسر گونه ی عمیق تنهایی افراد اند، که حضور آن ها را در رابطه محو تر می کند. دلیل این محوی، پیوند زبانی ست که از حضور آگاهانه ی چیزها می کاهد و در تلاطم ناخودآگاه ها، دریایی از رویا به ساحل هویتی می دهد که هرباره، نوشته های روی شن را پاک می کند و از نو می نویسد، به همین جهت عشق، راهی عمیق برای بازشناسایی خود است.
اما وقتی که این پیوند ( به جهت تعمیق افراد در اشکال تنهایی شخصی و عدم پیوند با زبان مشترک ) قطع می شود، فرد در محور سوم شخصیتی خودش ( یعنی جایی در از خود ماندن و دیگری بودن انزجار می یابد ) و به دنبال زبانی می رود که از آن خاستگاه و طریق بتواند جرم رنج بودگی اش را تحمل کند. این زبان به صورت غالب، در شکلی کلی از همان زبان جمعی ( نشانگان جسمانی ) اتفاق می افتدد، چرا که اولین زبان برون بدنی و عمیق ترین زبان درون شکلی است که برای افراد قابل لمس و درک است و از طریق آن می تواند بخش عینیت یافته ی زیست ناکام خود را، به شکلی دیگر ارضا کند. از همین رو، فرد با تکرار طرحواره هایی که در موقعیت عشق بروز می داد، ارتباط خود با محیط را بازتعریف کرده و سعی در ساختارسازی محیط پیرامون به آن شکل ( بیشتر از پیش ) دارد. این شکل از ارتباط سازی عاطفی با محیط اطراف، سکویی از بینش را در فرد به صورت مولدسازانه ایجاد می کند که رسوخ بینش شخصی فرد و دوری او از اجتماع ( به واسطه ی همان زبان جمعی را ) پیش می آورد.