جبر درک

انسان به عنوان موجودی انرژتیک مدرک است. (یعنی درک کننده، یعنی مجبور به درک است)
حال اگر اجبار از درک برداشته شود ، مرده و دیگر درکی ندارد. پس حیات انسان ناشی از «جبر درک است».
تداوم در «درک جبر» تداوم حیات می آورد . و چون از روند کار بی اطلاع هستیم ، تداوم در جبر درک را با تداوم در حیات اشتباه گرفته و تداوم در حیات را نیز با اختیار در آزادی عمل اشتباه می کنیم . اصالت با نیروی وادار کننده مشاهده و ادراک است. قاصد بودن مشیتی دیگر از مشیت های الهی توسط انسان، ورای مسئله جبر و اختیار در عملکرد روزمره است. و علی الله قصد السبیل و منها جائر و لو شاء لهداکم اجمعین( النحل/9).

اگر از دایره لغات تجریدی استفاده کنیم و اراده خدا را معادل فرامین فیضان فیض در نظر بگیریم، این فرامین ما را موظف به درک می کنند. پس کل زنده بودن و آگاهی ما در اثر فرامین و فیوضات است . اما اینکه در تمام زندگی فقط از وسعت یک جایگاه قلب و در یک جای ثابت از این بی کرانه دریای آگاهی استفاده شود، خواست یا قصد یا اراده انسان است. که البته در اثر روند اجتماعی شدن و آموزش اطرافیان به انسان تحمیل و جزء قصد بشریت شده است. قصد ادراک مواهب و تجربیات مادی در سفر زندگی عرضی است.
___________
2.2:58/3+565:492+ Fusus5/6+cha