تحلیلی بر شعر قفس سروده حسین منزوی
تحلیلی بر شعر قفس سروده حسین منزوی
فاطمه رنجبر
دکترای زبان و ادبیات فارسی ، دانشگاه سمنان. ایران
این جستار به خوانشی جامعه شناختی از شعر قفس سروده حسین منزوی می پردازد که در آن زن نه فقط به عنوان معشوق، بلکه به عنوان نیرویی آتشین، تحول آفرین و گاه تهدیدگر تصویر می شود. واژه هایی چون «قفس»، «لجن»، «کفن» و «صاعقه» به عنوان کلیدواژه هایی نمادین، فضاهایی محدودکننده، سنتی و خفقان آور را بازتاب می دهند که در برابر نیروی رهایی بخش و آگاه زنانه قرار می گیرند. زن در این شعر در نقش زنی «صاعقه وار» ظاهر می شود، کسی که حضورش در متن، ساختارهای کهنه ی ذهنی را می لرزاند. قفس در بیت آخر نه فقط نماد فردی، بلکه نماد اجتماعی خفقان و سرکوب است؛ جایی که حتی «نفس» نیز بوی تعفن گرفته است. در این خوانش، عشق نیز از قالب رمانتیک خارج شده و به میدانی برای تنش های هویتی، جنسی و اجتماعی تبدیل می شود. مقاله نشان می دهد که چگونه این شعر با بهره گیری از تصویرهای اسطوره ای و زبانی پرکشش، به نقد وضعیت زن و جایگاه او در جامعه ی معاصر می پردازد.
« قفس»
زنی که صاعقه وار آنک، ردای شعله به تن دارد / فرو نیامده خود پیداست که قصد خرمن من دارد
همیشه عشق به مشتاقان ، پیام وصل نخواهد داد / که گاه پیرهن یوسف، کنایه های کفن دارد
کی ام ،کی ام که نسوزم من؟ تو کیستی که نسوزانی؟ / بهل که تا بشود ای دوست! هر آنچه قصد شدن دارد
دوباره بیرق مجنون را دلم به شوق می افرازد / دوباره عشق در این صحرا هوای خیمه زدن دارد
زنی چنین که تویی بی شک ،شکوه و روح دگر بخشد / به آن تصور دیرینه ،که دل ز معنی زن دارد
مگر به صافی گیسویت ،هوای خویش بپالایم / در این قفس که نفس در وی، همیشه طعم لجن دارد!
شعر فارسی همواره بستر بازنمایی احساسات و تخیلات فردی و جمعی بوده است. در این میان، بازنمایی زن و عشق یکی از محورهای همیشگی بوده، که اغلب با کلیشه های سنتی همراه شده است. شعر مورد بررسی، با زبانی استعاری و تصویری نو، زن را نه تنها به عنوان موضوع عشق، بلکه به مثابه فاعل اجتماعی و نیرویی برهم زننده بازمی نماید. این مقاله می کوشد تا با رویکردی جامعه شناختی، تقابل میان عناصر محدودکننده ی اجتماعی (همچون قفس و لجن) و نیروی زنانه را تحلیل کند.
شعر با تصویری صاعقه وار از زن آغاز می شود: «زنی که صاعقه وار آنک، ردای شعله به تن دارد». این تصویر نه تنها زن را به مثابه یک معشوقه ی اغواگر نشان می دهد، بلکه او را دارای توانایی تخریب و دگرگونی معرفی می کند. صاعقه نماد قدرتی ناگهانی، پیش بینی ناپذیر و ویرانگر است؛ و این قدرت در چارچوب سنتی، نوعی تهدید محسوب می شود. اما در این شعر، همین صاعقه، زمینه ساز تحول و تغییر است. همچنین «هوای خیمه زدن» توسط عشق، نماد نوعی ورود مجدد به میدان عاشقانه ای است که یادآور فضای شورانگیز عرفانی و در عین حال، مبارزه جویانه است. خیمه در شعر فارسی اغلب نمادی است از اردوگاه های عشقی یا میدان های تجربه ی روحی. اما در اینجا، همزمان دلالت بر حضور دوباره و فعال دارد، نه انفعال یا انتظار.
قفس و لجن: جامعه ی محدودکننده در بیت پایانی، شاعر با تصریحی دردناک می گوید «مگر به صافی گیسویت، هوای خویش بپالایم در این قفس که نفس در وی، همیشه طعم لجن دارد»
«قفس» استعاره ای از ساختارهای اجتماعی و فرهنگی بسته و سرکوب گر است. این قفس نه فقط محدودیت های جسمانی، بلکه محدودیت های فکری، جنسیتی و احساسی را شامل می شود. بوی «لجن» نیز نشانه ای از فساد و رکود درونی این فضاست؛ جایی که حتی «نفس» – که در فرهنگ ایرانی همواره حامل معنای حیات، روح، و فردیت بوده – به پدیده ای فاسد بدل شده است. در اینجا، گیسوی زن، به عنوان نماد رهایی و پالایش، در برابر این فضای بسته قرار می گیرد.
پویایی عشق در میدان سرکوب در این شعر، عشق نه صرفا یک تجربه فردی، بلکه میدان تقابل با نظم اجتماعی است. شاعر می پرسد: «کی ام، کی ام که نسوزم من؟ تو کیستی که نسوزانی؟» این سوزش، تجربه ای از گداختگی در برابر نیرویی است که هم ویران می کند و هم پالایش می بخشد. معشوق – زن – در این معنا، همچون پیام آور تغییری بنیادین است، اما تغییری که با رنج، سوختن و پوست اندازی همراه است.
در حقیقت این شعر، با زبانی پرتصویر و استعاری، تقابل میان زن به مثابه نیرویی فعال و نظام های سرکوب گر اجتماعی را به تصویر می کشد. زن در این متن، نه تنها موضوع عشق، بلکه حامل پیام تحول، خطر، و رهایی است. استعاره هایی چون «قفس»، «لجن»، «صاعقه» و «شعله» تنها ابزارهای زبانی نیستند، بلکه حاملان یک نگرش انتقادی نسبت به وضع موجودند. عشق نیز در این بافت، به تجربه ای اجتماعی، و حتی سیاسی بدل می شود. در نهایت، این شعر نمونه ای از ادبیات معاصر است که با زبان احساس، به نقد عمیق ساختارهای جنسیتی و اجتماعی می پردازد.