ادرک جان

1 اردیبهشت 1404 - خواندن 2 دقیقه - 62 بازدید



[مولانا]

عاشقی کآلوده شد در خیر و شر - خیر و شر منگر تو در همت نگر

باز اگر باشد سپید و بی نظیر - چون که صیدش موش باشد شد حقیر

ور بود جغدی و میل او به شاه - او سر باز است منگر در کلاه

آدمی بر قد یک طشت خمیر - بر فزود از آسمان و از اثیر

هیچ کرمنا شنید این آسمان - که شنید این آدمی پر غمان

بر زمین و چرخ عرضه کرد کس - خوبی و عقل و عبارات و هوس

جلوه کردی هیچ تو بر آسمان - خوبی روی و اصابت در گمان

پیش صورتهای حمام ای ولد - عرضه کردی هیچ سیم اندام خود

بگذری ز آن نقشهای همچو حور - جلوه آری با عجوز نیم کور

در عجوزه چیست کایشان را نبود - که ترا ز آن نقشها با خود ربود

تو نگویی من بگویم در بیان - عقل و حس و درک و تدبیر است و جان

در عجوزه جان آمیزش کنی است - صورت گرمابه ها را روح نیست

صورت گرمابه گر جنبش کند - در زمان او از عجوزت بر کند (1)

***

[یزدانپناه عسکری]

شرافت و استعداد و قابلیت آدمی، بر کشیدن رشته جان و مجموعه متصل آگاهی به آن از جایگاه مستقر و وانهادن حجاب درک است.

و هو الذی انشاکم من نفس واحده فمستقر و مستودع قد فصلنا الآیات لقوم یفقهون - الانعام/ 98

_________________

1 - مثنوی معنوی ، جلال الدین محمد بن محمد مولوی به تصحیح رینولد نیکلسون – تهران : هرمس 1386 دفتر ششم، صفحه 920