ادرک جان

[مولانا]
عاشقی کآلوده شد در خیر و شر - خیر و شر منگر تو در همت نگر
باز اگر باشد سپید و بی نظیر - چون که صیدش موش باشد شد حقیر
ور بود جغدی و میل او به شاه - او سر باز است منگر در کلاه
آدمی بر قد یک طشت خمیر - بر فزود از آسمان و از اثیر
هیچ کرمنا شنید این آسمان - که شنید این آدمی پر غمان
بر زمین و چرخ عرضه کرد کس - خوبی و عقل و عبارات و هوس
جلوه کردی هیچ تو بر آسمان - خوبی روی و اصابت در گمان
پیش صورتهای حمام ای ولد - عرضه کردی هیچ سیم اندام خود
بگذری ز آن نقشهای همچو حور - جلوه آری با عجوز نیم کور
در عجوزه چیست کایشان را نبود - که ترا ز آن نقشها با خود ربود
تو نگویی من بگویم در بیان - عقل و حس و درک و تدبیر است و جان
در عجوزه جان آمیزش کنی است - صورت گرمابه ها را روح نیست
صورت گرمابه گر جنبش کند - در زمان او از عجوزت بر کند (1)
***
[یزدانپناه عسکری]
شرافت و استعداد و قابلیت آدمی، بر کشیدن رشته جان و مجموعه متصل آگاهی به آن از جایگاه مستقر و وانهادن حجاب درک است.
و هو الذی انشاکم من نفس واحده فمستقر و مستودع قد فصلنا الآیات لقوم یفقهون - الانعام/ 98
_________________
1 - مثنوی معنوی ، جلال الدین محمد بن محمد مولوی به تصحیح رینولد نیکلسون – تهران : هرمس 1386 دفتر ششم، صفحه 920