حسین منزوی و خرق عادت در شعر

15 فروردین 1404 - خواندن 8 دقیقه - 167 بازدید


غزل سرایان نوگرا ضمن اعتقاد به نوآوری و کوشش برای طراوت زبان، نسبت به ابزارها و شیوه هایی که غزل سرایان گذشته به کار گرفته اند، بی توجه نماندند و کوشیدند تا از آنها هم به شیوه ای نو استفاده کنند، به گونه ای که دغدغه نوآوری و پرهیز از کلیشه در آنها کاملا ملموس است. بدیهی است که در موفق ترین غزل های نو، صنایع شعری به تبع ساخت و بافت زبان به گونه ای درخور تازگی های شعر این گروه مورد استفاده قرار گرفته است، اما آنچه به تحول و نوشدن شعر منجر می شود، شیوه تعبیر مفاهیم بر اساس یک نگرش تازه به جهان است و مسلما تاثیر دنیای امروز، محیط زندگی شاعر و تغییر جلوه های روحی و عاطفی او را باید از دلایل آن دانست. حسین منزوی شاعری است با قدرت تخیلی بی نظیر در به تصویر درآوردن نادیده ها و ناشنیده هایی که در ذهنش شکل گرفته اند.

تخیل جمال شناسانه معمولا با اتکا به اصولی مافوق معرفت حسی و تحقیق پذیری تجربی شکل می گیرد. تصویر پارادوکسی هم از این گونه است، چرا که غالبا غریب و خلاف عادات به نظر می رسد؛ جذابیت تصویرهای پارادوکسی از این رهگذر است که بر خلاف نظام های علی و معلولی شکل می گیرند و از اموری که ذهن انسان با آن ها انس گرفته است، فاصله دارند؛ اصلی ترین کارکرد تصویر پارادوکسی، اعجاب برانگیزی ذهن مخاطب است که لذتی به همراه می آورد. نمونه های زیبایی از تصاویر پارادوکسی در شعرهای امروز دیده می شود، مثلا اخوان ثالث می گوید: «باغ بی برگی/ روز و شب تنهاست/ با سکوت پاک غمناکش/ ساز او باران، سرودش باد/ جامه اش شولای عریانی ست» در حالی که «جامه» و «عریانی» دو امر متناقض اند. در بسیاری از غزل های نو هم با تصاویر پارادوکسی روبرو می شویم که نمونه های پرشوری از آن در غزل های حسین منزوی به چشم می خورد، مثل این بیت: «از چند و چونم وارهان، با جرعه ای آتشفشان/ ز آبی که آتش بی امان، در خشک و در تر می زند» (منزوی، 1389: 134)؛ تصویر «آبی که آتش به خشک و تر می زند»، تصویری پارادوکسی است؛ در این مجال می خواهیم به  یکی از زیرشاخه های تصویر پارادوکسی در غزل های منزوی بپردازیم که از آن با عنوان «خرق عادت» یاد می کنیم.

خرق عادت، پارادوکسی است که در عمل اتفاق می افتد؛ در واقع خرق عادت، رخدادی است که با واقعیات عینی تناقض دارد. در این سطح تناقضی از زبان، دو سویه تناقض، به گونه ای همزمان در کلام نمی آیند، بلکه یکی از سویه ها در زبان حاضر است و سویه دیگر را با کمک قراردادهای پساتجربی بیرون از سخن می شناسیم؛ به عنوان مثال می دانیم که «شکوفه از درخت می روید»، می دانیم که «پرنده از دهان نمی پرد» و «پرنده روی بوسه نمی نشیند» پس وقتی شاعر از رویدادی روایت می کند که متناقض با این قاعده است، در واقع خرق عادت کرده است:


شکوفه های هلو رسته روی پیرهنت

دوباره صورتی صورتی است باغ تنت

پرنده ای که پرید از دهان بوسه من

نشست زمزمه گر روی بوسه دهنت

(منزوی، 1389: 508)


«روییدن شکوفه از پیراهن» و «پریدن پرنده از دهان»، رخدادی است که در آن، بر اساس شناخت ما از قانون طبیعت، «خرق عادت» اتفاق افتاده است، گویی عقل با تمام قاب های بسته و محدودش، چاره ای ندارد جز اینکه در برابر لحظاتی که ذهن، بی عزم و اراده خاصی، از عناصر معمول جهان طبیعت، واقعیتی  نو خلق کرده است، سر فرود آورد. خرق عادت حاصل لحظاتی است که تخیل از بند منطق آزاد شده است و می خواهد میان عناصر عالم واقع، نظمی تازه و غیرمنتظره برقرار کند، مثلا چنین تصوری را شکل دهد که انسانی می تواند خورشید را به دو تکه تقسیم کند و به گوش هایش بیاویزد:


خوش آنکه سکه خورشید را دو پاره کنی

سپس دو نیمه آن را دو گوشواره کنی

(همان: 103)


یا وقتی شاعر ادعا می کند که در نیمه راه عمرش دوباره جوان شده است، بر اساس قوانین حاکم بر جهان، خرق عادت شکل گرفته است؛ مانند همان خرق عادتی که در اساطیر دینی و در ماجرای جوان شدن دوباره زلیخا سراغ داریم:


ای رجعت جوانی، در نیمه راه عمرم

بر شاخه خزانم ناگه زده جوانه

(همان: 99)


ناگفته نماند که خرق عادت ، چیزی متفاوت از آنچه در نظریه هنجارگریزی فرمالیست های روس می خوانیم، نیست. ایشان بر این باور بودند که برای رسیدن به کلامی برجسته، تنها نباید به تازه بودن مطلب فکر کنیم، بلکه بیان تازه مطالب معمول هم می تواند سیمای تازه ای از جهان را پیش چشم مخاطب بگذارد.

عمده ترین بستر خرق عادت در ادبیات فارسی، شعر فردوسی است. حضور پر رنگ اسطوره ها در شاهنامه به عنوان اولین صفحات موجود از تاریخ حیات انسان، عرصه ظهور خرق عادت ها بوده است، به عنوان نمونه هایی از خرق عادت می توان از نبرد با اژدها، تغییر شکل دادن انسانها، ورود به بدن حیوانات، کمک گرفتن از نیروهای فراطبیعی، مثل حضور سیمرغ، سخن گفتن حیوانات و موارد زیادی از این دست یاد کرد که با جنبه های خرق عادتی، به شعر جاذبه ویژه ای بخشیده اند. یکی از شگردهای شاعران امروز برای خلق «خرق عادت» کمک گرفتن از اسطوره ها و رسیدن به کشف های تازه با کمک آن هاست. می دانیم که  «ققنوس» در اساطیر ایران، یونان، مصر و ... پرنده ای افسانه ای است که جفت و زایشی ندارد، اما هر هزار سال یک بار، در توده ای از هیزم بال می گشاید، آواز می خواند و با منقار خویش آتشی می افروزد و بعد از سوختن در آتش از خاکستر او ققنوسی دیگر متولد می شود، حسین منزوی با نگاهی خرق عادتانه به این اسطوره می نگرد و تصویری ناب می آفریند، این بار از دل خاکستر ققنوس به جای پرنده، زنی متولد می شود:


عشقی که از خاکستر ققنوس من سر زد

این بار پرواز زنی با نام آتش بود

(همان: 455)


در اساطیری دینی و طبق آنچه در ماجرای معجزات موسی (ع) می خوانیم، یکی از خرق عادت های پرشور، تبدیل کردن عصا به مار است، منزوی از این خرق عادت به شیوه ای متفاوت بهره می برد و از آن استفاده ای دیگرگون می کند:


خرق عادت کردم اما بر خلاف خویشتن

تا به گرد گردنم پیچد عصایم مار شد

(همان: 180)


نیاز به ذکر نیست که خرق عادت بخش جدایی ناپذیر بسیاری از حکایت های عرفانی است و جذابیت این حکایت ها اغلب به خاطر شگفتی آفرینی حاصل از همین خرق عادت ها ا ست که در محدوده عرفان از آن با عنوان «کرامت» یاد می شود و بسیاری از حکایات عرفانی را به جهان ناممکن ها بدل کرده و سنجش صدق و کذب آن ها را از عهده علم خارج کرده است؛ مسلم است، آنچه در قصص الانبیاء و شرح معجزات پیامبران می خوانیم، چه از نظر زمانی و چه از نظر کیفی بر تمام خرق عادت های عرفانی و ادبی ارجح است.


منابع:

منزوی، حسین. (1389). مجموعه اشعار حسین منزوی، به کوشش محمد فتحی. چاپ دوم، تهران: آفرینش، نگاه.