پرگار زبان شناختی در آگاهی

[مولانا]
در ره معشوق ما، ترسندگان را کار نیست - جمله شاهانند آنجا بندگان را بار نیست
گر تو نازی می کنی یعنی که من فرخندهام - نزد این اقبال ما فرخندگی جز عار نیست
گر به فقرت ناز باشد ژنده برگیر و برو - نزد این سلطان ما آن جمله جز زنار نیست
گر تو نور حق شدی از شرق تا مغرب برو - زانک ما را زین صفت پروای آن انوار نیست
گر تو سر حق بدانستی، برو با سر باش - زانک این اسرار ما را خوی آن اسرار نیست
راست شو در راه ما، وین مکر را یک سوی نه - زانکه این میدان ما جولانگه مکار نیست
شمس دین و شمس دین آن جان ما اینک بدان - جز بسوی راه تبریز اسب ما رهوار نیست
مست بودم فاش کردم سر خود با یار کان - زانک هوشیاری مرا خود مذهب آزار نیست
گر نهی پرگار بر تن تا بدانی حد ما - حد ما خود ای برادر لایق پرگار نیست
خاک پاشی میکنی تو ای صنم در راه ما – خاک پاشی دو عالم پیش ما در کار نیست
صوفیان عشق را خود خانقاهی دیگرست - جان ما را اندر آنجا کاسه و ادرار نیست
در تک دوزخ نشستم ترک کردم بخت را - زانک ما را اشتهای جنت و ابرار نیست (1)
***
[یزدانپناه عسکری]
نور حق زندگی فرد را از درون عوض می کنند. برای اندازه گیری نور حق که در جهان و درون آدمی جاری است، سلسله و پرگار زبان شناختی در آگاهی ، قادر به اندازه گیری نیست و کیفیت و کمیت دستاوردهای نیابتی را اندازه گیری می کند.
(بزن ای مطرب قانون هوس لیلی و مجنون/ که من از سلسله جستم وتد هوش بکندم – غزل 1608)
(بشستم دست از گفتن، طهارت کردم از منطق - حوادث چون پیاپی شد وضوی توبه بشکستم - غزل 1418)
______________
1 - مولانا جلال الدین محمد بلخی(مولوی)، دیوان کبیر شمس، طلایه - تهران، چاپ: اول، 1384. غزل 396