سه نقطه

[سهراب سپهری]
ورق روشن وقت:
دست من در رنگ های فطری بودن شناور شد.
صدای دیدار:
با سبد رفتم به میدان ، صبحگاهی بود .
میوه ها آواز می خواندند .
میوه ها در آفتاب آواز می خواندند .
در طبق ها ، زندگی روی کمال پوستها خواب سطوح جاودان می دید.
اضطراب باغ ها در سایه هر میوه روشن بود .

گاه مجهولی میان تابش به ها شنا می کرد .
هر اناری رنگ خود را تا زمین پارسایان گسترش می داد .
بینش هم شهریان ، افسوس ،
بر محیط رونق نارنج ها خط مماسی بود .
من به خانه باز گشتم ، مادرم پرسید :
میوه از میدان خریدی هیچ ؟
- میوه های بی نهایت را کجا می شد میان این سبد جا داد؟
- گفتم از میدان بخر یک من انار خوب .
- امتحان کردم اناری را
انبساطش از کنار این سبد سر رفت .
- به چه شد ، آخر خوراک ظهر ...
ظهر از آیینه ها تصویر به تا دور دست زندگی می رفت.
- ...
***
[یزدانپناه عسکری]
پیوند ناخود آگاه شاعر با سطوح جاودان است که سخن می گوید. اسمای الهی همان اربابند که در اشیا تجلی می کنند. هیچ . . . پاسخی برای گفتن ندارد.

_____________
1 - هشت کتاب ، سهراب سپهری – تهران : انتشارات طهوری 1385 صفحه 369 ، 379