هیچ در پی هیچ...

4 اسفند 1403 - خواندن 5 دقیقه - 508 بازدید

در این دنیا که به نظر می رسد رنگ ها و صدا ها در آن حکمرانی می کنند، انسان در پی جستجوی معنا و هدف است. اما آیا این جست وجو برای دست یابی به ارزش های حقیقی و پایدار است یا در نهایت به ورطه ی پوچی و بی معنایی ختم می شود؟ مولانا، شاعر و عارف بزرگ، با شیوه ای عمیق و بی نظیر به این سوالات پاسخ می دهد و در آثارش به ما یادآوری می کند که انسان در ذات خود چیزی جز هیچ نیست.انسان به دنیا می آید و در عمق وجودش، همواره در جستجوی پاسخ هایی است. هر فرد در این سفر زندگی، به دنبال خوشبختی، عشق، علم و مادیات است؛ اما آیا این ها می توانند جوابی برای بنیادی ترین سوالات وجودی او باشند؟ در فرهنگ و اندیشه ی مولانا، انسان در این جهان یک مسافر است، مسافری که در پی حقیقت می گردد، اما با غفلت از هویت واقعی اش، در طی مسیر گم شده و به زودی متوجه می شود که تمام تلاش ها و کوشش هایش، در نهایت به نتیجه ای نخواهد رسید.جوانی که در اوج طراوت و زندگی است، می گوید: «من می خواهم صاحب قدرت و ثروت شوم»، اما فراموش می کند که این خواسته ها، در مقیاس جهانی، بی معنا بوده و سرانجام نمی توانند او را به هیچ هدفی برسانند. در حکمت مولانا، او انسان را به این واقعیت آگاه می کند که دنیا یک محل آزمایش است و آنچه او را از حقیقت دور می کند، تصورات غلط و آرزوهای بی پایه است.این نمونه را ما بارها و بارها در طول زندگی شنیده ایم که دنیا محل گذره.ولی آیا ما واقعا به این جمله آگاهی و اعتقاد داریم و یا آن را در لفاظی های شکیل و در بسته بندی های زیبای فکری فقط به زبان می آوریم.انسان با دیدن نعمت های دنیوی، از جستجوی معانی واقعی غافل می گردد و این غفلت او را در گرداب پوچی فرو می برد. در هر لحظه ای از زندگی، این انسان است که باید چرخه زندگی را ببیند و بفهمد که همه ی چیزهایی که برمی گزیند، در نهایت گذرا و ناچیزند. مولانا به این نکته اشاره می کند که اگر انسان می خواهد از حقیقت وجودش آگاه شود، باید تمام بندهای مادیات را از پای خود باز کند و به عمق معنویت سفر کند. اگر انسان به درک درستی از خود برسد، می تواند به راحتی درک کند که تمام محبت ها، جست وجوها و تلاش هایش از روی یک گمشده در درونش هستند. مولانا با تشبیه وجود انسان به شمعی می نویسد: «شمع من فقط در صورت نور است، و در باطن دردی عمیق نهفته است.» در اینجا، به روشنی مشخص می شود که هر آنچه انسان در بیرون جستجو می کند، در حقیقت، سایه ای از وجود خود اوست. در این جست وجو، عشق نیز یکی از عمیق ترین نیازهای انسان است. مولانا اعتقاد دارد که عشق می تواند انسان را از زمین به آسمان برساند و این عشق حقیقی است که باید در قلب انسان درک شود. انسانی که عشق را به درستی دریابد، در می یابد که همه چیز به هم مرتبط است و هیچ چیز به تنهایی وجود نداشته و این عشق است که پیوند دهنده است. ولی در کنار همه این ها، انسان در سرنوشتش با چالش های بزرگ زندگی روبرو می شود. مسائلی همچون جدایی، غم و اندوه، از دست دادن عزیزان، جنگ ها و نزاع ها. این چالش ها گاه باعث می شوند که انسان از حقیقت وجودش غافل شود و در دنیای مادی غرق گردد. در اینجاست که مولانا با نگاهی عمیق تر به انسان می گوید: «غم ها زاده ی خودت هستند، اما عشق یک نور فراموش شده توست که در درونت می درخشد.در پایان، یادآور می شود که انسان اگر بخواهد خود را بشناسد، باید از دنیای مادیات چشمانش را ببندد و به زوایای درون خود نگاهی عمیق تر بیندازد. این سفر به درون، هر چند دشوار به نظر می رسد، اما در نهایت او را به درک حقیقی و آرامش جاودانی می رساند. از این رو، به تمامی جستجوگران در این مسیر پرفراز و نشیب، مولانا یادآوری می کند که در زندگی، آنچه بیش از همه مهم است، درک حقیقت خود و ارتباط با عالم جاودانه است، و این درک، به معنای واقعی واژه، حس کردن عظمت الوهیت در قلب خویش است. انسان ها در این جهان تنها مسافرانی هستند که در پی گنجینه ای درون خود می گردند و در نهایت یاد می گیرند که در این عالم، هر چه را می جویند، در عمق وجودشان نهفته است.