سکان مرگ و باور آدمی

[مولانا جلال الدین محمد بلخی]
ای در غم بیهوده رو کم ترکوا برخوان - وی حرص تو افزوده رو کم ترکوا برخوان
از اسپک و از زینک پربادک و پرکینک - وز غصه بیالوده رو کم ترکوا برخوان
در روده و سرگینی باد هوس و کینی - ای غافل آلوده رو کم ترکوا برخوان
ای شیخ پر از دعوی وی صورت بی معنی - نابوده و بنموده رو کم ترکوا برخوان
منگر که شه و میری بنگر که همی میری - در زیر یکی توده رو کم ترکوا برخوان
آن نازک و آن مشتک آن ما و من زشتک - پوسیده و فرسوده رو کم ترکوا برخوان
رخ بر رخ زیبایان کم نه بنگر پایان - رخسار تو فرسوده رو کم ترکوا برخوان
گر باغ و سرا داری با مرگ چه پا داری - در گور گل اندوده رو کم ترکوا برخوان
رفتند جهان داران خون خواره و عیاران - بر خلق نبخشوده رو کم ترکوا برخوان
تابوت کسان دیده وز دور بخندیده - وان چشم تو نگشوده رو کم ترکوا برخوان
بس کن ز سخن گویی از گفت چه می جویی - ای باد بپیموده رو کم ترکوا برخوان (1)
***
[یزدانپناه عسکری]
باور به اینکه مرگ سکان را در دست دارد.
الذی خلق الموت و الحیاه لیبلوکم ایکم احسن عملا و هو العزیز الغفور - الملک : 2
کم ترکوا من جنات و عیون - الدخان : 25
______________
1 - مولانا جلال الدین محمد بلخی(مولوی)، دیوان کبیر شمس، 1جلد، طلایه - تهران، چاپ: اول، 1384. غزل 1872