فلسفه سیاسی

9 دی 1403 - خواندن 3 دقیقه - 82 بازدید

فلسفه سیاسی

فلسفه در مفهوم لغوی و در گسترده ترین حالت آن, به عشق ورزی به عقل و خرد و یا دانش اشاره دارد و به طور خاص تر, مشتمل تر اجزای اصلی سازنده رشته فلسفه که عبارت است از متافیزیک (هستی شناسی و کیهان شناسی), معرفت شناسی, اخلاق, زیبایی شناسی, روان شناسی, فلسفه تاریخ, تاریخ فلسفه و به راستی حتی خود سیاست است.

پیامد این قلمرو گسترده, این است که عیار و نشان فلسفه, تبیین کامل و نهایی انسان و جهان است.

فلسفه سیاسی در تعبیر مناسبی که مایکل اوکشات, دانشمند متاخر انگلیسی, ارائه می دهد, عبارت است از پیوند میان سیاست و جاودانگی. در یک کلام, فلسفه سیاسی با متعالی ترین آرمان ها[ ی انسانی] گره می خورد و نه با اموری خرد و به آسانی قابل حصول و وصول. به بیانی متفاوت, فلسفه سیاسی می کوشد تا هویت و چیستی حقایق غایی را شناسایی کند.

فلسفه سیاسی از پرسش های نهایی می پرسد و متناسب با آن درصدد پاسخ های نهایی است. و نیز مترصد رهیافت به دانش خیر برین است و این که مناسب ترین ترتیب و وضعیت اجتماعی سیاسی کدام است؟ این که ملاک غایی عدالت چیست؟ و به همین گونه است که ویژگی و خصیصه فرا زمانی بودن, غایی بودن و عام و فراگیر بودن را می یابد. این بحث, خود, طلیعه سر بر کردن یک پرسش درخصوص چگونگی مناسبات میان فلسفه سیاسی با ابعاد وجه هنجاری در تئوری سیاسی است.

در واقع تفاوتی که وجود دارد مربوط به درجه تفاوت میان فلسفه سیاسی و نظریه سیاسی است که خود با ماده مقوله نسبیت نیز چفت می شود. فلسفه سیاسی با ارزش داوریهایی سروکار دارد که مطلق, نهایی و جاودانه اند, در حالی که نظریه سیاسی هنجاری ارزش پیشنهاداتی را که نسبی, محتمل و مشروط هستند, مطالعه می کند. در این صورت, فلسفه سیاسی می پرسد: ((مناسب ترین ترتیب و وضعیت برای همه زمان ها و مکان ها چیست؟)) و حال آن که تئوری سیاسی می جوید که ((ترتیب و وضعیت سیاسی مناسب برای این زمان و این مکان کدام است؟))