آواز دهل

[مولانا]
سفر کردم به هر شهری دویدم - چو شهر عشق من شهری ندیدم
ندانستم ز اول قدر آن شهر - ز نادانی بسی غربت کشیدم
رها کردم چنان شکرستانی - چو حیوان هر گیاهی می چریدم
پیاز و گندنا چون قوم موسی - چرا بر من و سلوی برگزیدم
به غیر عشق، آواز دهل بود - هر آوازی که در عالم شنیدم
از آن بانگ دهل از عالم کل - بدین دنیای فانی اوفتیدم
میان جانها جان مجرد - چو دل بی پر و بی پا می پریدم
از آن باده که لطف و خنده بخشد - چو گل بی حلق و بی لب می چشیدم
ندا آمد ز عشق ای جان، سفر کن - که من محنت سرایی آفریدم
بسی گفتم که «من آنجا نخواهم» - بسی نالیدم و جامه دریدم
چنانک اکنون ز رفتن می گریزم - از آنجا آمدن هم می رمیدم
بگفت: ای جان برو هرجا که باشی - که من نزدیک چون حبل الوریدم
فسون کرد و مرا بس عشوه ها داد - فسون و عشوه او را خریدم
فسون او جهان را برجهاند - که باشم من؟! که من خود ناپدیدم
ز راهم برد و آنگاهم به ره کرد - گر از ره می نرفتم می رهیدم
بگویم چون رسی آنجا و لیکن - قلم بشکست چون اینجا رسیدم (1)
***
[یزدانپناه عسکری]
کل این عالم بی ارزش است از نظر انرژتیک و تجرید. (عالم چه دارد جز دهل از عیدگاه عقل کن - گردون چه دارد جز که که از خرمن افلاک من – غزل 1799)
________________
1 - مولانا جلال الدین محمد بلخی(مولوی)، دیوان کبیر شمس، طلایه - تهران، چاپ: اول، 1384. غزل 1509
- نک به: بی ارزش بودن ادراک عالم ملک https://civilica.com/note/4262/