آواز دهل

9 دی 1403 - خواندن 2 دقیقه - 195 بازدید



[مولانا]

سفر کردم به هر شهری دویدم - چو شهر عشق من شهری ندیدم

ندانستم ز اول قدر آن شهر - ز نادانی بسی غربت کشیدم

رها کردم چنان شکرستانی - چو حیوان هر گیاهی می چریدم

پیاز و گندنا چون قوم موسی - چرا بر من و سلوی برگزیدم

به غیر عشق، آواز دهل بود - هر آوازی که در عالم شنیدم

از آن بانگ دهل از عالم کل - بدین دنیای فانی اوفتیدم

میان جانها جان مجرد - چو دل بی پر و بی پا می پریدم

از آن باده که لطف و خنده بخشد - چو گل بی حلق و بی لب می چشیدم

ندا آمد ز عشق ای جان، سفر کن - که من محنت سرایی آفریدم

بسی گفتم که «من آنجا نخواهم» - بسی نالیدم و جامه دریدم

چنانک اکنون ز رفتن می گریزم - از آنجا آمدن هم می رمیدم

بگفت: ای جان برو هرجا که باشی - که من نزدیک چون حبل الوریدم

فسون کرد و مرا بس عشوه ها داد - فسون و عشوه او را خریدم

فسون او جهان را برجهاند - که باشم من؟! که من خود ناپدیدم

ز راهم برد و آنگاهم به ره کرد - گر از ره می نرفتم می رهیدم

بگویم چون رسی آنجا و لیکن - قلم بشکست چون اینجا رسیدم (1)

***

[یزدانپناه عسکری]

کل این عالم بی ارزش است از نظر انرژتیک و تجرید. (عالم چه دارد جز دهل از عیدگاه عقل کن - گردون چه دارد جز که که از خرمن افلاک من – غزل 1799)

________________

1 - مولانا جلال الدین محمد بلخی(مولوی)، دیوان کبیر شمس، طلایه - تهران، چاپ: اول، 1384. غزل 1509

- نک به: بی ارزش بودن ادراک عالم ملک https://civilica.com/note/4262/