در امان بودن از غم روزمره

[مولانا]
بشکن قدح باده که امروز چنانیم - کز توبه شکستن سر توبه شکنانیم
گر باده فنا گشت فنا باده ما بس - ما نیک بدانیم گرین رنگ ندانیم
باده ز فنا دارد آن چیز که دارد - گر باده بمانیم از آن چیز نمانیم
از چیزی خود بگذر ای چیز، بناچیز - کاین چیز نه پرده است؟ نه ما پرده درانیم؟
با غمزه سرمست تو میریم و اسیریم - با عشق جوانبخت تو پیریم و جوانیم
گفتی چه دهی پند و زین پند چه سود است - کان نقش که نقاش ازل کرد همانیم
این پند من از نقش ازل هیچ جدا نیست - زین نقش بدان نقش ازل فرق ندانیم
گفتی که جدا مانده ای از بر معشوق - ما در بر معشوق ز انده در امانیم
معشوق درختی است که ما از بر اوییم - از ما بر او دور شود هیچ نمانیم
چون هیچ نمانیم ز غم هیچ نپیچیم - چون هیچ نمانیم هم اینیم و هم آنیم
شادی شود آن غم که خوریمش چو شکر خوش - ای غم بر ما آی که اکسیر غمانیم
چون برگ خورد پیله شود برگ بریشم - ما پیله عشقیم که بی برگ جهانیم
ماییم در آن وقت که ما هیچ نمانیم - آن وقت که پا نیست شود پای دوانیم
بستیم دهان خود و باقی غزل را - آن وقت بگوییم که ما بسته دهانیم (1)
***
[یزدانپناه عسکری]
سر توبه هم می شکنیم، لزوم نترسیدن و کم کردن خودمهم بینی، در امان بودن عاشق بیننده از غم روزمره.
_____
1 - مولانا جلال الدین محمد بلخی(مولوی)، دیوان کبیر شمس، طلایه - تهران، چاپ: اول، 1384. غزل 1484