در امان بودن از غم روزمره

1 دی 1403 - خواندن 2 دقیقه - 113 بازدید



[مولانا]

بشکن قدح باده که امروز چنانیم - کز توبه شکستن سر توبه شکنانیم

گر باده فنا گشت فنا باده ما بس - ما نیک بدانیم گرین رنگ ندانیم

باده ز فنا دارد آن چیز که دارد - گر باده بمانیم از آن چیز نمانیم

از چیزی خود بگذر ای چیز، بناچیز - کاین چیز نه پرده است؟ نه ما پرده درانیم؟

با غمزه سرمست تو میریم و اسیریم - با عشق جوانبخت تو پیریم و جوانیم

گفتی چه دهی پند و زین پند چه سود است - کان نقش که نقاش ازل کرد همانیم

این پند من از نقش ازل هیچ جدا نیست - زین نقش بدان نقش ازل فرق ندانیم

گفتی که جدا مانده ای از بر معشوق - ما در بر معشوق ز انده در امانیم

معشوق درختی است که ما از بر اوییم - از ما بر او دور شود هیچ نمانیم

چون هیچ نمانیم ز غم هیچ نپیچیم - چون هیچ نمانیم هم اینیم و هم آنیم

شادی شود آن غم که خوریمش چو شکر خوش - ای غم بر ما آی که اکسیر غمانیم

چون برگ خورد پیله شود برگ بریشم - ما پیله عشقیم که بی برگ جهانیم

ماییم در آن وقت که ما هیچ نمانیم - آن وقت که پا نیست شود پای دوانیم

بستیم دهان خود و باقی غزل را - آن وقت بگوییم که ما بسته دهانیم (1)

***

[یزدانپناه عسکری]

سر توبه هم می شکنیم، لزوم نترسیدن و کم کردن خودمهم بینی، در امان بودن عاشق بیننده از غم روزمره.

_____

1 - مولانا جلال الدین محمد بلخی(مولوی)، دیوان کبیر شمس، طلایه - تهران، چاپ: اول، 1384. غزل 1484