باغ بی خزان

1 دی 1403 - خواندن 2 دقیقه - 104 بازدید



[مولانا]

1 - اندیشه مرا برد سحرگاه به باغی - باغی که برون نیست ز دنیا و نه در وی

2 - پرسیدم کای باغ عجایب تو چه باغی؟ - گفت آن که نترسم ز زمستان و نه از دی

3 - نزدیکم و دورم ز تو چون ماه چو خورشید - وین دور نماند چو کند راه خدا طی

4 - گیرم که نبینی به نظر چشمه خورشید – نی گرمیت از شمس بود افسردگی از وی؟

5 - هین دور شو از سردی و بفزای ز گرمی - تا صیف شود بهمنت و رشد شود غی*

6 - خورشید نماید خبری بیدم و بیحرف - بربند لب از ابجد و از هوز و حطی (1)

***

[یزدانپناه عسکری]

2 - در آگاهی برتر است، خزان ندارد، قانون خودش را دارد. 3 - جابجایی در مواضع تعقل قلب.

4 –افسردگی (سردی) و گرمی از وی (خورشید) است. 6 – برای تابش نیاز به حرف زدن نیست، کمال مهم است.

_______

1 – کلیات دیوان شمس تبریزی ، مولانا جلال الدین محمد بلخی به کوشش دکتر ابوالفتح حکیمیان – تهران: انتشارات پژوهش 1383- ترجیعات صفحه 1465

- مولانا جلال الدین محمد بلخی(مولوی)، دیوان کبیر شمس، طلایه - تهران، چاپ: اول، 1384. صفحه 1265

* - بقره : 256 لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی فمن یکفر بالطاغوت و یومن بالله فقد استمسک بالعروه الوثقی لا انفصام لها و الله سمیع علیم.