عظمت شناخت

[دیوان شمس]
نان پاره ز من بستان، جان پاره نخواهد شد - آواره عشق ما آواره نخواهد شد
آن را که منم خرقه، عریان نشود هرگز - وان را که منم چاره، بیچاره نخواهد شد
آن را که منم منصب معزول کجا گردد؟! - آن خاره که شد گوهر او خاره نخواهد شد
آن قبله مشتاقان ویران نشود هرگز - وان مصحف خاموشان سی پاره نخواهد شد
از اشک شود ساقی این دیده من، لیکن - بینرگس مخمورش خماره نخواهد شد
بیمار شود عاشق، اما بنمی میرد - ماه ار چه که لاغر شد استاره نخواهد شد
خاموش کن و چندین غمخواره مشو آخر - آن نفس که شد عاشق اماره نخواهد شد(1)
***
[رساله قشیریه]
عبد الله بن جعفر، به سر ضیاعی می شد، به خرماستانی فروآمد و در آنجا غلامی بود سیاه که کار می کرد، قوت خویش آورده بود، سگی در آن حائط آمد و به نزدیک غلام آمد، قرصی بوی داد سگ بخورد، دیگر نیز بوی داد، سه دیگر نیز بوی داد، سگ همه بخورد.
و عبد الله می نگریست گفت: یا غلام، قوت تو هر روز چند است؟
گفت این قدر که تو دیدی.
گفت: چرا ایثار کردی بر این سگ ؟
گفت اینجا سگ نباشد. این از جای دور آمده است، گرسنه بود. کراهیت داشتم که او را نان ندهم.
عبد الله گفت: پس تو چه خواهی خوردن ؟
گفت: من امروز بسر برم.
عبد الله گفت: مرا بر سخاوت ملامت همی کنند، این غلام سخی تر از من است.
آن غلام را بخرید و هرچه اندر آن حائط بود. و غلام را آزاد کرد و آن حائط بدو بخشید. (2)
***
[یزدانپناه عسکری]
آواره ی عشق در راه اقتدار، از کمال و عظمت شناخت.
_______
1 - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی)، دیوان کبیر شمس، طلایه - تهران، چاپ: اول، 1384. غزل 610
2 - ابوالقاسم عبد الکریم القشیری، ابوعلی عثمانی، رساله قشیریه (ترجمه)، نشر علمی و فرهنگی - تهران، چاپ: چهارم، 1374. ص 408