تبدیل زهد به عشق

[مولانا](1)
ربود عشق تو تسبیح و داد بیت و سرود - بسی بکردم لا حول و توبه دل نشنود
غزل سرا شدم از دست عشق و دست زنان - بسوخت عشق تو ناموس و شرم و هر چم بود
عفیف و زاهد و ثابت قدم بدم چون کوه - کدام کوه که باد توش چو که نربود
اگر کهم هم از آواز تو صدا دارم - و گر کهم همه در آتش توم که دود
وجود تو چو بدیدم شدم ز شرم عدم - ز عشق این عدم آمد جهان جان بوجود
بهر کجا عدم آید وجود کم گردد - زهی عدم که چو آمد ازو وجود افزود
فلک کبود و زمین همچو کور راه نشین - کسی که ماه تو بیند رهد ز کور و کبود
مثال جان بزرگی نهان بجسم جهان - مثال احمد مرسل میان گبر و جهود
ستایشت به حقیقت ستایش خویش است - که آفتاب ستا چشم خویش را بستود
ستایش تو چو دریا زبان ما کشتی - روان مسافر دریا و عاقبت محمود
مرا عنایت دریا چو بخت بیدارست - مرا چه غم اگرم هست چشم خواب آلود
***
[یزدانپناه عسکری]
توضیح شاعر راجع به خودش است که چگونه بینندگی و شوقش او را از زهد به عاشق بیننده تبدیل کرده با از بین رفتن فهرست خود ساخته انسانی و خود مهم بینی.
_______
1 - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی)، دیوان کبیر شمس، طلایه - تهران، چاپ: اول، 1384. غزل 940