تبدیل زهد به عشق

7 آذر 1403 - خواندن 2 دقیقه - 131 بازدید



[مولانا](1)

ربود عشق تو تسبیح و داد بیت و سرود - بسی بکردم لا حول و توبه دل نشنود

غزل سرا شدم از دست عشق و دست زنان - بسوخت عشق تو ناموس و شرم و هر چم بود

عفیف و زاهد و ثابت قدم بدم چون کوه - کدام کوه که باد توش چو که نربود

اگر کهم هم از آواز تو صدا دارم - و گر کهم همه در آتش توم که دود

وجود تو چو بدیدم شدم ز شرم عدم - ز عشق این عدم آمد جهان جان بوجود

بهر کجا عدم آید وجود کم گردد - زهی عدم که چو آمد ازو وجود افزود

فلک کبود و زمین همچو کور راه نشین - کسی که ماه تو بیند رهد ز کور و کبود

مثال جان بزرگی نهان بجسم جهان - مثال احمد مرسل میان گبر و جهود

ستایشت به حقیقت ستایش خویش است - که آفتاب ستا چشم خویش را بستود

ستایش تو چو دریا زبان ما کشتی - روان مسافر دریا و عاقبت محمود

مرا عنایت دریا چو بخت بیدارست - مرا چه غم اگرم هست چشم خواب آلود

***

[یزدانپناه عسکری]

توضیح شاعر راجع به خودش است که چگونه بینندگی و شوقش او را از زهد به عاشق بیننده تبدیل کرده با از بین رفتن فهرست خود ساخته انسانی و خود مهم بینی.

_______

1 - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی)، دیوان کبیر شمس، طلایه - تهران، چاپ: اول، 1384. غزل 940