تعریف پدیده در روش تحقیق پدیدار شناسی
معیار قصدی بودن، عدم استنباط یا (noninferent) بودن است که به معنای عدم استنباط وجود است. ما به اعمالی می گوییم قصدی که از روی انجام شدن عمل قصدی نتوانیم نتیجه بگیریم که مفعول عمل قصدی وجود دارد یا ندارد و هیچ چیزی نتوانیم درباره اش بگوییم. از این که لوتر فکر می کرده شیطان در زندان اوست نمی شود نتیجه گرفت که شیطانی وجود داشته است یا خیر! اما مثال «دیشب دوستم را در سینما دیدم. اما سینما نرفتم!» این حرف غیر قابل قبول است. چطور می شود آدم سینما نرود اما دوستش را در سینما دیده باشد! پس دیدن که معرفتی تجربی است، عمل قصدی نیست. بنابراین در اعمال قصدی نمی توان از روی انجام عمل به وجود یا عدم وجود آن عنصر چهارم پی برد. انواع اعمال قصدی که می شود اسم برد: یاس، ترس، ایمان، امید داشتن، عقیده داشتن، دلسرد بودن و … می باشند که هر یک اعمال قصدی هستند. برای مثال وقتی به چیزی امید داری از روی امید داشتن شما نمی توان دریافت که آن چیز هست یا نیست. هوسرل معتقد است که انسان باید به همان اندازه که سوگیری های خود را به خاطر دستیابی موفقیت آمیز به ماهیت ها کنار می گذارد، جهان بیرونی را نیز در پرانتز قرار دهد. این فرایند، فرایند معلق گذاشتن پیشداوری ها یا در پرانتز قرار دادن باورهای خاص درباره پدیده، به خاطر واضح دیدن آن پدیده است.
از طرفی روش تغییر آزاد، محقق را به سوی توصیفی از ساختارهای ثابت و ذاتی پدیده هدایت می کند، که بدون این ساختارها، آن پدیده وجود ندارد. سپس استفاده از تحلیل التفاتی، بر خود تجربه ملموس متمرکز شده و چگونگی ساخت آن تجربه خاص توصیف می شود. اسبورن در پرانتز قرار دادن را به عنوان شناخت پیش فرضهای فرد درباره ماهیت پدیده و سپس تلاش برای کنار نهادن این پیش فرضها برای دیدن پدیده، آنچنان که واقعا هست، تلقی می کند.
اما هایدگر بر آن است که چون اشیاء و دست ساخت ها برای انسانیت از گذشته به فرد می رسند، و در زمان حال برای مقاصد آینده مورد بهره برداری قرار می گیرند، بنابراین می توان رابطه ای بین شکلی از بودن اشیا و انسانیت و ساختار زمان قائل بود. از اینرو با وجود این دو رویکرد در مکتب پدیدارشناسی شناخت نقاط اشتراک و افتراق آنها گامی اساسی در تبیین روش محسوب می گردد. لذا از آنجا که هر دو رویکرد در زمینه های اساسی نگاه مشابهی به پدیده دارند که به بعضی از آنها اشاره می کنیم در مکتب پدیدارشناسی بحث می شوند.
اگر چه هوسرل و هایدگر هر دو در باب بررسی تجربه زیسته توافق دارند اما در ادامه راه از یکدیگر جدا می شوند. در حالی که هوسرل به فهم هستی ها یا پدیده توجه دارد، هایدگر بر” دیزاین” که به نحوه هستی یافتن انسان یا مفهوم انسان واقع شده در جهان، ترجمه شده است، تاکید دارد. هوسرل علاقه مند به اعمالی مانند توجه کردن، دریافتن، به خاطر آوردن و تفکر درباره جهان و انسان به عنوان ادراک کننده است. بر عکس، هایدگر، انسان را به عنوان موجودی که اساسا با مخلوقات سر و کار دارد، در نظر می گیرد و بر واقع شدگی او در جهان تاکید می کند. پیش فهم چیزی نیست که انسان بتواند بیرون از آن قرار گیرد یا آن را کنار بگذارد، بلکه پیش از ما در جهان وجود داشته است. هایدگر تا آنجا پیش می رود که ادعا کند بدون ارجاع به پیشینه فهم انسان، با هیچ چیز نمی توان مواجه شد.
کوچ این موضوع را به عنوان وحدت دائمی بین انسان و جهان تلقی می نماید. همچنان که ما به واسطه جهان ساخته می شویم، معانی هم به وجود می آیند، در همین موقع، ما جهان را به واسطه پیشینه و تجاربمان می سازیم. این امر نشان می دهد که تعاملی بین فرد و جهان وجود دارد؛ هر کدام در عین حال که دیگری را می سازند، خود نیز به وجود می آیند از نظر هایدگر، تفسیر جزء لاینفک فرایند فهم است. وی با این ادعا که انسان بودن، تفسیر کردن است، بر این نکته تاکید می کند که هر مواجهه ای مستلزم تفسیری است که تحت تاثیر تاریخی بودن یا پیشینه انسان خواهد بود. آنلز هرمنوتیک را به عنوان فرایندی تفسیری توصیف می کند که در صدد است فهم و آشکار سازی پدیده را از طریق زبان انجام دهد علاوه بر آن، هرمنوتیک، مطالعه فعالیت های فرهنگی انسان متون و یا آن چه بتواند به متن تبدیل شود، حتی رفتارهای انسان با نگاهی به تفسیر، برای یافتن معانی قصد شده با بیان شده است. متن هایی که مورد تفسیر قرار می گیرند می توانند مکتوب یا شفاهی باشند.
پدیدار شناختی هوسرلی، تحقیقی توصیفی است که نه صرفا بر شواهد تجربی متکی است و نه بر استدلالهای منطقی، بلکه بر ساختار تجربه توجه می کند و اصولی را سازماندهی می کند که به جهان زندگی، شکل و معنی می دهد. چنین تحقیقی در صدد روشن کردن ماهیت این ساختارها، همانگونه که در آگاهی ظاهر می شوند، است؛ به عبارتی در صدد قابل رویت کردن امر دیدنی است.
اما پدیدارشناسی هایدگری (هرمنوتیک)، پدیدارشناسی از نوع تفسیری است و بر معنای تاریخی تجربه و تاثیرات تراکمی آنها بر فرد و سطوح اجتماعی متمرکز است. این فرایند تفسیری، در برگیرنده توضیحات روشنی است: اولا درباره تغییرات تاریخی یا فلسفه هایی که تفسیرها را جهت می دهند ثانیا درباره پیش فرضهایی که برانگیزاننده افرادی هستند که تفسیرها را انجام می دهند.
آلن معتقد است تمایز روشنی بین رویکرد پدیدارشناختی توصیفی و هرمنوتیکی وجود ندارد، اما وی پدیدار شناسی را مبناگرا می نامد، زیرا در صدد یافتن پاسخی صحیح یا تفسیری معتبر از متن است که مبتنی بر موقعیت تاریخی یا اجتماعی مفسر نباشد. بر عکس، رویکرد هرمنوتیکی غیر مبنا گرا توصیف شده است، زیرا بر معنایی تاکید می کند که از تعامل تفسیری بین متونی تاریخی و خواننده متن حاصل می شود. در مقایسه رویکرد پدیدارشناختی و رویکرد هرمنوتیکی به عنوان روش شناسی های تحقیق، شباهت ها و تفاوت هایی وجود دارد که به واسطه تفاوت بین مبانی فلسفی این سنتها به وجود می آید.
در پژوهش پدیدارشناختی، هدف این تفکر، آگاه شدن از سوگیری ها و پیش فرضهای فرد برای در پرانتز قرار دادن یا کنار نهادن آنهاست تا بتواند بدون داشتن تصوری قبلی درباره این که چه چیزی در تحقیق به دست می آید، در تجربه وارد شود. این آگاهی، از اعمال نفوذ پیش فرضها یا سوگیری های محقق بر مطالعه، جلوگیری می کند. در رویکرد هرمنوتیکی نیز از محقق انتظار می رود در فرایند درون اندیشی وارد شود، اما در این جا، هدف رویکرد تفسیری (هرمنوتیکی) کاملا با هدف رویکرد پدیدار شناختی متفاوت است. در این رویکرد، نه تنها سوگیری ها و مفروضات محقق در پرانتز و یا کنار گذاشته نمی شوند، بلکه این سوگیری ها و مفروضات در درون فرایند تفسیری قرار داشته و بخشی از آن هستند. در این جا، از محقق انتظار می رود درباره تجربه خود به تفکر بپردازد و سپس به روشنی شقوق مختلفی را که تجربه وی با موضوع مورد مطالعه مرتبط است، بیان نماید. بنابراین، نتیجه نهایی پژوهش، در بر دارنده مفروضات، شخصی محقق و مبانی فلسفی ای است که تفسیر از آن منتج شده است.
در این پژوهشها، معیار انتخاب مشارکت کنندگان در تحقیق، عموما با معیار انتخاب مشارکت کنندگان در پژوهش هایی که هدفشان دستیابی به داده های آماری است، متفاوت است. هدف در انتخاب مشارکت کننده در تحقیقات پدیدارشناختی توصیفی و هرمنوتیکی، انتخاب مشارکت کنندگانی است که تجربه زیسته ای دارند که مورد توجه این مطالعه خاص است و این مشارکت کنندگان مایلند درباره تجارب خود صحبت کنند، ضمنا این مشارکت کنندگان باید تا آن جا که ممکن است با یکدیگر متفاوت باشند تا امکان دستیابی به روایت های غنی و منحصر به فرد درباره یک تجربه خاص فراهم آید.
تعداد مشارکت کنندگان مورد نیاز برای مطالعاتی از این دست، بر اساس ماهیت مطالعه و اطلاعات جمع آوری شده، متفاوت خواهد بود. برای مثال، محققان ممکن است تا زمانی که معتقد شوند به حدی از اشباع رسیده اند که در آن حد، فهم روشن تری از تجربه در صحبت های بعدی با مشارکت کنندگان به دست نمی آید، به مصاحبه کردن با مشارکت کنندگان ادامه دهند.
گر چه در این دو رویکرد، جمع آوری اطلاعات، انتخاب آزمودنی، فهم تجربه زیسته و نتایج تحقیق، ممکن است شبیه باشند، اما، موقعیت محقق، فرایند تحلیل اطلاعات و مسائل مربوط به اعتبار و دقت می تواند تفاوت آشکاری بین این روش شناسی ها به وجود آورد. البته روش تجزیه و تحلیل داده ها در دو رویکرد بطور ملموس تری دسته بندی شده است، اما معمولا کسانی که با روش پدیدارشناسی توصیفی، کار می کنند، از روش کلایزی و افرادی که از روش پدیدارشناسی تفسیری پیروی می کنند، از روش دیکلمن و همکاران بهره می گیرند.
برای مثال در روش کلایزی هفت گام را تا رسیدن به هدف طی می کنیم. در مرحله اول کلایزی، در پایان هر مصاحبه و ثبت یادداشت برداری های میدانی، ابتدا بیانات ضبط شده شرکت کنندگان مکررا گوش داده می شود و اظهاراتشان، کلمه به کلمه روی کاغذ نوشته می شود و مصاحبه نوشته می شود و جهت درک احساس و تجارب شرکت کنندگان چند بار مطالعه می شود و در مرحله دوم، پس از مطالعه همه توصیف های شرکت کنندگان، زیر اطلاعات با معنی، بیانات مرتبط با پدیده مورد بحث، خط کشیده می شود و به این طریق جملات مهم مشخص می شوند.
مرحله سوم که استخراج مفاهیم فرموله است، بعد از مشخص کردن (Formulated meanings) عبارات مهم هر مصاحبه، سعی می شود تا از هر عبارت یک مفهوم که بیانگر معنی و قسمت اساسی تفکر فرد بود استخراج شود. البته پس از کسب این مفاهیم تدوین شده، سعی می شود تا مرتبط بودن معنی تدوین شده با جملات اصلی و اولیه مورد بررسی قرار گیرد و از صحت ارتباط بین آنها اطمینان حاصل شود. بعد از استخراج کدها، مطابق مرحله چهارم کلایزی، پژوهشگر مفاهیم تدوین شده را به دقت مطالعه می کند و براساس تشابه مفاهیم آنها را دسته بندی می نماید. بدین روش، دسته های موضوعی از مفاهیم تدوین شده تشکیل می شود. در مرحله پنجم، نتایج برای توصیف جامع از پدیده تحت مطالعه به هم پیوند می یابد و دسته های کلی تری را به وجود آورند. در مرحله ششم، توصیف جامعی از پدیده تحت مطالعه (تا حد امکان با بیانی واضح و بدون ابهام) ارائه می شود. مرحله پایانی اعتبار بخشی با ارجاع به هر نمونه و پرسیدن درباره یافته ها انجام می شود؛ بعلاوه جهت استحکام تحقیق از دو معیار اطمینان پذیری و باور پذیری استفاده می شود.