جنگ با درون (من هم دوست و هم دشمن خویش هستم)
همه ی ما انسان ها در طول زندگی خود با چالش ها ، موانع ،مشکلات ،اختلاف نظرها و عقاید گوناگون مواجه هستیم . هر روز که از زندگی ما می گذرد ممکن است این چالش ها برایمان بزرگ تر و یا کوچک تر شوند . هر یک از ما در موقعیت جغرافیایی با اقلیم های متفاوت و ژنتیک خاص خود ؛ همراه با فرهنگ ، آداب ، رسوم و هنجارهای خاص آن منطقه که تاثیر مستقیمی بر نحوه برخورد ما با این چالش ها دارد ، به دنیا آمده ایم .
این گونه فرض کنید؛ فرزندی در آفریقای جنوبی شهر کیپ تاون به دنیا آمده ، یا فرزندی در قلب قاره سبز در جمهوری چک شهر پراگ با تابستان های خنک و زمستان های سرد و مرطوب به دنیا آمده و یا فرزندی در شرق آسیا با ادیان های مختلف و عمده مانند بودیسم ،تائوگرایی، شینتو در ژاپن و ... متولد شده است . هریک از این فرزندان یا عقاید و فرهنگ خاص خودشان زندگی را در این جهان آغاز می کنند ، از همان دوران کودکی سلیقه ها ، هنجار های جامعه و آداب و رسوم در آن ها نهادینه می شود و یاد می گیرند و آموزش می بینند . تمامی این موارد که در مورد متولد شدن انسان ها ذکر شد ، نشان دهنده ی این است که محیط (جغرافیا ) و وراثت تاثیر بسزایی در اعمال ، رفتار و نحوه برخورد ما با مشکلات و موانع را دارد.
حال چگونه در این دنیا با تمام اختلاف رفتاری ، وراثتی و محیطی همه انسان ها در کنار هم زندگی می کنند؟ چه ویژگی مشترکی بین آن ها وجود دارد که باعث می شود در طول زمان کنار هم زندگی کنند ؟
چه بسا از تاریخ پیدایش بشر تا کنون جنگ های داخلی و جغرافیایی وجود داشته است . مانند نبرد ماراتون 490 سال پیش از میلاد بین هخامنشیان و یونانیان ، جنگ های صلیبی بین مسیحیان و مسلمانان (از سال 1095-1291 م ) ، جنگ واتولو ، جنگ های جهانی اول و دوم تا به امروز جنگ روسیه و اوکراین از نمونه جنگ های بزرگ تاریخ می باشند که انسان ها را در مقابل هم قرار داده تا یک به یک جان یکدیگر را بگیرند . دلیلش شاید همان اختلاف عقاید و نظرها باشد!
همه ی ما فکر می کنیم و بر این باور هستیم که با صلح و آرامش کنار هم زندگی کنیم و به اهداف و برنامه های خودمان دست پیداکنیم . با این وجود باز جنگ اتفاق خواهد افتاد ! انسان ها ، همان جنگجویانی هستند پر از احساس ، عواطف ، عقاید و فرهنگ خاص که در مقابل هم قرار می گیرند .
هر یک از ما تجربه های زیادی در زندگی خود داشته ایم و با آن ها روبرو شده ایم ، شاید از تعاریف دیگران که برخی از این تجربه ها را بازگو می کردند در ذهنمان خیال پردازی می کردیم و داستان ها و تجارب را به گونه ای شکل می دادیم که به عقیده و نظرمان نزدیک بود و در ادامه در ذهن خود به چالش های بزرگی برمی خوردیم و با خود می گفتیم که اگر این گونه داستان پیش می رفت ، نتیجه ی بهتری حاصل می شد و اگر این چنین می شد آن اتفاق مهیب رخ نمی داد . تا زمانی که خودمان با این اتفاقات در دنیای واقعی مواجه می شویم . حال برخورد ما چگونه است ؟ آیا به همان شکلی است که در یک محیط آرام و بدون چالش در حال گوش دادن به تجربه دیگران بوده ایم و هر طور که می خواستیم برای خودمان موضوع را هلاجی می کردیم . این گونه نیست؛ این من هستم که به طور واقعی با این مشکل روبرو شده ام و دانش ، یادگیری ها ، تجربه ها ، عقاید و... من باعث می شود چگونه با این مشکل روبرو شوم و به آن پاسخ دهم و در نهایت موضوع را حل کنم یا این که غرق در آن شوم و روح و جسمم را به عذاب بکشم .
اگر عمیق تر به این باره نگاه کنیم ،گاهی تسلیم شدن و درک چیزهای ناخوشایند بهترین راه برای حل مشکلات پیش رو ما می باشد.((اگر انسان ها به جای درک چیزهای ناخوشایند آن ها را از زندگی خود حذف کنند ، نمی توانند به زندگی خود ادامه دهند.)) بدین ترتیب اگر مشلی به سمت ما آمد آن را می پذیریم و خود را تسلیم می کنیم و چشمانمان را می بندیم و در ذهنمان احساس می کنیم که این مشکلات در حال تراشیدن و جلا دادن روح و روان ما می باشند تا با جلوه بهتر و شکلی قوی تر نمایان شویم ،و جالب است بدانیم در زندگیمان چه چیزهای دیگری را اشتباه یا سخت می دانستیم و به جای کشف و درک جنبه مثبت آن ها ، دوری گزیدن را انتخاب می کردیم .
جدال بین عقل و قلب بزرگترین جنگی است که ما انسان ها با آن روبرو هستیم و تجربه های زیادی در این زمینه داشته ایم . فارق از جنگ های بین کشورها و اقوام با جنگ درون خود هر روز ، هر ساعت و یا حتی هر دقیقه در حال مقابله کردن هستیم . جنگی که هم برنده و هم بازنده ی آن خودمان می باشیم ؛و جزء خودمان در مقابل ما شخص یا کشور و قومیت خاصی نیست که به آن ها بگوییم بر شما پیروز شده ایم و یا به شما باخته ایم . در مقابل من، من هستم. اگر پیروز شوم با ذهنی آرام و روانی سالم به زندگی خود ادامه می دهم و اگر شکست بخورم با روان آزرده و سرخورده به ادامه ی زندگی می پردازم و باید یک انرژی مضاعفی ایجاد کنم که مجدد در میدان نبرد جنگ با خود حاضر شوم تا نتیجه ی دلخواه خود را بگیرم که اگر این گونه شود ادامه ی حیات را باید با سرافکندگی ،حس شکست ،آزرده خاطر بودن و به ندایی درونی که هر روز به شما یادآوری می کند شکست خورده هستید و در دایره ای که به دور خود کشیده ام زندگی می کنم .
پس چه زمانی پیروز هستم؟ چه زمانی آدم موفقی هستم ؟ زمانی که در نبرد عقل و قلب پیروز باشم ،حال بخواهم به ندای عقل گوش بسپارم و یا به ندای قلب؛ که این دو ابزار پیروزی من هستند .