فهرست انسانی

1 مهر 1403 - خواندن 2 دقیقه - 121 بازدید



روزی حجاج بن یوسف ، حسن بصری را طلب کرد . حسن نماز بامداد بکرد و پنهان شد – به صومعه ی حبیب عجمی .

حسن گفت : ای حبیب ! حجاج مرا طلب می کد . در صومعه ی تو پنهان می شوم تا پاس آن بداری.

حبیب گفت : نیک آید انشاءالله !

زمانی بود عوانان حجاج به طلب آمدند. گفتند : ای حبیب ! امروز حسن را دیدی ؟

گفت : دیدم .

گفتند : کجا شد ؟

گفت : در صومعه ی من شد .

عوانان درآمدند و حسن را در صومعه طلب کردند و نیافتند.

حسن بصری گفت : هفت بار دست بر من نهادند و مرا ندیدند. بیرون آمدند و گفتند : ای حبیب ! سزای شما ان است که حجاج می کند. ما را گفتی که حسن در صومعه شد . تا ما در آمدیم . حسن به جای دیگر رفت ؟

حبیب گفت : حسن پیش من اینجا درشد ، دری دیگر هم نیست تا از آن سوی بیرون رود.

عوانان برفتند حسن بیرون آمد و گفت : ای حبیب ! حق استادی من نگاه داشتی مرا به عوانان اندر خواستی داد.

حبیب گفت : ای استاد ! رو که تو به راست گفتن من رستی . اگر دروغ گفتمی درمانده بودی. (1)

[یزدانپناه عسکری]

نشان دهنده تکیه انسان بر فهرست انسانی است و انسان در برخورد با یک موقعیت آن را بررسی نمی کند ، بلکه بلافاصله به فهرست انسانی رجوع می کند و پاسخ را از داخل آن می خواند.

_______

1 – رساله بستان العارفین

- تاریخ تحلیلی پنج هزار سال ادبیات داستانی ایران ، صوفیانه ها و عارفانه ها ، بخش اول ، نادر ابراهیمی – تهران : پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی ، چاپ دوم 1377 ص 315