نیروی حاکم بر سرنوشت

گویند که ابتدای حال ابوعلی شقیق آن بود که سالی اندر بلخ قحطی افتاده بود و مردمان یکدیگر می خوردند و همه مسلمانان اندهگن بودند. غلامی را دیدند که در بازار می خندید و طرب می کرد . مردمان گفتند: چرامی خندی؟ شرم نداری که همه ی مردمان اندراندوه مانده اند وتو شادی همی کنی ؟
گفت : مرا هیچ اندوه نیست که من بنده ی آن کسم که او را یکی ده است و شغل من از دل من برداشته است.
شقیق گفت : « بار خدایا ! این غلام به خواجه یی که یکی ده دارد چندین شادی می کند و تو مالک الملوکی و روزی ما اندر پذیرفته یی و ما چندین اندوه بر دل گماشته ییم » . از شغل دنیا رجوع کرد و طریق حق سپردن گرفت و نیز هرگز اندوه روزی نخورد و پیوسته گفتی که من شاگرد غلامی ام و آنچه یافتم به او یافتم. (1)
***
[یزدانپناه عسکری]
استدلال زیبای شقیق و تن دادن به نیروی حاکم بر سرنوشتش و پذیرفتن سرنوشت خویش و اندوه نخوردن.
***
_______
1 –کشف المحجوب هجویری
- تاریخ تحلیلی پنج هزار سال ادبیات داستانی ایران ، صوفیانه ها و عارفانه ها ، بخش اول ، نادر ابراهیمی – تهران : پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی ، چاپ دوم 1377 ص 147 و 148