نیروی حاکم بر سرنوشت

1 مهر 1403 - خواندن 2 دقیقه - 88 بازدید



گویند که ابتدای حال ابوعلی شقیق آن بود که سالی اندر بلخ قحطی افتاده بود و مردمان یکدیگر می خوردند و همه مسلمانان اندهگن بودند. غلامی را دیدند که در بازار می خندید و طرب می کرد . مردمان گفتند: چرامی خندی؟ شرم نداری که همه ی مردمان اندراندوه مانده اند وتو شادی همی کنی ؟

گفت : مرا هیچ اندوه نیست که من بنده ی آن کسم که او را یکی ده است و شغل من از دل من برداشته است.

شقیق گفت : « بار خدایا ! این غلام به خواجه یی که یکی ده دارد چندین شادی می کند و تو مالک الملوکی و روزی ما اندر پذیرفته یی و ما چندین اندوه بر دل گماشته ییم » . از شغل دنیا رجوع کرد و طریق حق سپردن گرفت و نیز هرگز اندوه روزی نخورد و پیوسته گفتی که من شاگرد غلامی ام و آنچه یافتم به او یافتم. (1)

***

[یزدانپناه عسکری]

استدلال زیبای شقیق و تن دادن به نیروی حاکم بر سرنوشتش و پذیرفتن سرنوشت خویش و اندوه نخوردن.

***

_______

1 –کشف المحجوب هجویری

- تاریخ تحلیلی پنج هزار سال ادبیات داستانی ایران ، صوفیانه ها و عارفانه ها ، بخش اول ، نادر ابراهیمی – تهران : پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی ، چاپ دوم 1377 ص 147 و 148