شناخت فردی که غیر قابل انتقال به دیگران است

شبلی روزی در بوستان شد . فاخته یی دید که می گفت : کوکو!
شبلی بدوید و دامنی درم آورد ؛ بر درخت می انداخت و رقص می کرد و نعره می زد .
جنید بغدادی را خبر کردند که شبلی چنین می کند.
جنید بیامد او را بدان حال بدید و گفت : یا بابکر ! چه بود ؟
گفت : جنید ! نبینی که فاخته دوست را طلب همی کند و گوید کوکو ؟
من بر درخت وی نثار می کنم و می گویم : هوهو ! (1)
***
[یزدانپناه عسکری]
این حکایت یک مقداری دیر معنایش را آشکار می کند ولی بسیار جالب است. فاخته نمایانگر اغلب مردم برای شبلی و برای ما می باشد که می گویند خدا کو و بزرگترین درگیری شان با خود این موضوع است . و شبلی نمایانگر عارف یا سالک یا مرد بیننده ای است که شمه ای از بیکرانگی را لمس کرده و به یک شناخت فردی که غیر قابل انتقال به دیگران است می رسد. و چون گفتگو با فاخته خطری ندارد و فاخته آن دو کلمه را مانند انسان می گوید (کوکو)، شبلی به وجد می آید و می رقصد و جهت اقتدار زرافشانی می کند و می گوید که من پیدایش کرده ام «هو» است . علاقه مند می تواند تحلیل آقای نادر ابراهیمی را هم ببیند.
_______
1 –رساله بستان العارفین
- تاریخ تحلیلی پنج هزار سال ادبیات داستانی ایران ، صوفیانه ها و عارفانه ها ، بخش اول ، نادر ابراهیمی – تهران : پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی ، چاپ دوم 1377 ص 295