نظر کن در مه خندان و می رو

از ابو یزید می آید که از حجاز می آمد اندر شهر بانگ درافتاد که بایزید آمد .
مردمان شهر جمله پیش وی باز یافتند و به اکرام وی را به شهر درآوردند. چون به مراعات ایشان مشغول شد از حق باز ماند و پراکنده گشت . چون به بازار درآمد قرصی از آستین بیرون آورد و خوردن گرفت. جمله از وی برگشتندو وی را تنها بگذاشتند و این اندر ماه رمضان بود .
بایزید با مریدی که با وی بود گفت : ندیدی که یک مساله از شریعت کار نبستم همه خلق مرا رد کردند ؟ (1)
***
[یزدانپناه عسکری]
بایزید مسافر، و بدینوسیله خود از شر مردم خلاص نموده و کلا تمام عرفا هیچ توجهی به مردم و اطراف ندارند و بایزید گفته چون نیک نگریستم جمله خلق مرده بدیدم، پس چهار تکبیر برخلق بزدم و برفتم و مولانا : اگر عالم شود گریا ن تو را چه ؟ - نظر کن در مه خندان و می رو. پذیرفتن مردم به همان طریقی که هستند.
***
[دیوان شمس غزل 2179] (2)
تو جام عشق را بستان و می رو - همان معشوق را می دان و می رو
شرابی باش بی خاشاک صورت - لطیف و صاف همچون جان و می رو
یکی دیدار او صد جان به ارزد - بده جان و بخر ارزان و می رو
چو دیدی آنچنان سیمین بری را - بده سیم و بنه همیان و می رو
اگر عالم شود گریان ترا چه - نظر کن در مه خندان و می رو
اگر گویند رزاقی و خالی - بگو هستم دو صدچندان و می رو
کلوخی بر لب خود مال با خلق - شکر را گیر در دندان و می رو
_______
1 – کشف المحجوب هجویری
- تاریخ تحلیلی پنج هزار سال ادبیات داستانی ایران، صوفیانه ها و عارفانه ها، بخش اول ، نادر ابراهیمی – تهران: پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی، چاپ دوم 1377 ص 110
2 - کلیات دیوان شمس تبریزی ، مولانا جلال الدین محمد بلخی به کوشش دکتر ابوالفتح حکیمیان – تهران: انتشارات پژوهش 1383 52:234 و58:168 ، 12:259