مسافران آگاهی

[عین القضات همدانی](1)
و این جماعت که رسیدند، ایشان را مغلوبی در پناه خود نگاه می داشت، و مستی ایشان سایه وان سر ایشان شد. و هرکه با تمیز بود سرش برداشتند؛ الا کسانی که شایسته نبوت بودند، پس ایشان را بر آن راه های دور از جاده اطلاع دادند. و چون مطلع شدند، ایشان را واراه آوردند و مشرفی مملکت به ایشان تسلیم کردند.
و از جمله مغلوبان این دو ترکمان بودند،که حسین قصاب از ایشان حکایت کرد: وا کاروانی عظیم به راهی می رفتم، ناگاه دو ترکمان از میان کاروان برون شدند و راه نامسلوک را رفتن گرفتند. این قصاب می گوید: واخود گفتم که این دو ترکمان مگر راه می دانند نزدیک تر از این راه معهود؛ پی بر پی ایشان نهادم و می رفتم، و کاروان همچنان بگذاشتم، و شبی بود تاریک. چون پاره ای راه رفته بودم، ناگاه
روی ماه پوشیده شد به ابری سیاه، و من راه گم کردم؛ ولیکن چاره نمی دانستم جز رفتن. چنانکه گویند، مصراع: در شیب و فراز عشق، افتان، خیزان. می گوید: چون نیمه شبی بود، دوباره ماه از ابر برون آمد، و از قدم آن دو جوانمرد بازیافتم و می رفتم.
چون صبحی بود، کوهی پدید آمد. آن دو ترکمان مردوار پای بر آن کوه نهادند، و به یک ساعت بر آن بالا شدند؛ من نیز جانی می کندم و ساعتی بیفتادمی و ساعتی برفتمی. آخر بر سر آن کوه شدم. آفتاب طلوع می کرد. لشکرگاهی عظیم دیدم خیمه های بی نهایت زده. و در آن میان، خیمه ای دیدم عظیم. پرسیدم که آن خیمه از آن کیست؟ گفتند: آن سلطان است. پای راست از رکاب برون افتادم، آوازه ای به گوشم رسید که سلطان در خیمه نیست و برنشسته است و به شکار شده.
مرا عقل زایل شد،
پای چپ در رکاب بماند و پای راست باز افتاده، و هنوز در انتظار آنم که سلطان بازگردد. آن دو ترکمان یکی محمد معشوق بوده است و یکی امیرعلی عبو.
[یزدانپناه عسکری]
مسافران آگاهی (النبئ) در طهارت دل
_________
1 - نامه های عین القضات همدانی ج3 به اهتمام دکترعلینقی منزوی – دکتر عفیف عسیران . تهران: انتشارات اساطیر 1377 ص352و353