در کشیدن ذهن وسوسه گر

1 شهریور 1403 - خواندن 3 دقیقه - 188 بازدید



[مولانا جلال الدین محمد بلخی]

دیوان شمس غزل 1789

ای عاشقان ای عاشقان هنگام کوچست از جهان - در گوش جانم میرسد طبل رحیل از آسمان

نک ساربان برخاسته قطارها آراسته - از ما حلالی خواسته چه خفتهاید ای کاروان

این بانگها از پیش و پس بانگ رحیلست و جرس - هر لحظهای نفس و نفس سر میکشد در لا مکان

زین شمعهای سرنگون زین پردهای نیلگون - خلقی عجب آید برون تا غیبها گردد عیان

زین چرخ دولابی ترا آمد گران خوابی ترا - فریاد ازین عمر سبک زنهار ازین خواب گران

ای دل سوی دلدار شو ای یار سوی یار شو - ای پاسبان بیدار شو خفته نشاید پاسبان

هر سوی شمع و مشعله هر سوی بانگ و مشغله - کامشب جهان حامله زاید جهان جاودان

تو گل بدی و دل شدی جاهل بدی عاقل شدی - آنکو کشیدت اینچنین آنسو کشاند کشکشان

اندر کشاکشهای او نوش است ناخوشهای او - آبست آتشهای او بر وی مکن رو را گران

در جان نشستن کار او توبه شکستن کار او - از حیله بسیار او این ذرها لرزاندلان

ای ریشخند رخنهجه یعنی منم سالار ده - تا کی جهی گردن بنه ورنی کشندت چون کمان

تخم دغل میکاشتی افسوسها میداشتی - حق را عدم پنداشتی اکنون ببین ای قلتبان

ای خر بکاه اولاتری دیگی سیاه اولاتری - در قعر چاه اولاتری ای ننگ خانه و خاندان

در من کسی دیگر بود کاین خشمها از وی جهد - گر آب سوزانی کند ز آتش بود این را بدان

در کف ندارم سنگ من با کس ندارم جنگ من - با کس نگیرم تنگ من زیرا خوشم چون گلستان

پس خشم من زان سر بود وز عالم دیگر بود - این سو جهان آن سو جهان بنشسته من بر آستان

بر آستان آنکس بود کو ناطق اخرس بود - این رمز گفتی بس بود دیگر مگو درکش زبان

***

[یزدانپناه عسکری]

سکوت درون و بی قراری آدمی برای وصول به معرفت خاموش، با توقف گفتگوی درون (در من کسی دیگر بود) همه چیز ممکن می شود.