شرح دیر زیاد! آن بزرگوار خداوند جان گرامی به جانش اندر پیوند / رودکی
دیر زیاد! آن بزرگوار خداوند
جان گرامی به جانش اندر پیوند
2 دائم بر جان او بلرزم، زیراک
مادر آزادگان کم آرد فرزند
3 از ملکان کس چنو نبود جوانی
راد و سخندان و شیرمرد و خردمند
4 کس نشناسد همی که: کوشش او چون؟
خلق نداند همی که بخشش او چند
5 دست و زبان زر و در پراگند او را
نام به گیتی نه از گزاف پراگند
6 در دل ما شاخ مهربانی به نشاست
دل نه به بازی ز مهر خواسته برکند
7 همچو معماست فخر و همت او شرح
همچو ابستاست فضل و سیرت اوزند
8 گر چه بکوشند شاعران زمانه
مدح کسی را کسی نگوید مانند
9 سیرت او تخم کشت و نعمت او آب
خاطر مداح او زمین برومند
10 سیرت او بود وحی نامه به کسری
چون که به آیینش پندنامه بیاگند
11 سیرت آن شاه پندنامه اصلیست
ز آن که همی روزگار گیرد از او پند
12 هر که سر از پند شهریار بپیچید
پای طرب را به دام گرم درافکند
13 کیست به گیتی خمیر مایه ادبار؟
آن که به اقبال او نباشد خرسند
14 هر که نخواهد همی گشایش کارش
گو: بشو و دست روزگار فروبند
15 ای ملک، از حال دوستانش همی ناز
ای فلک، از حال دشمنانش همی خند
16 آخر شعر آن کنم که اول گفتم:
دیر زیاد! آن بزرگوار خداوند
1. زیاد: زندگی کناد، فعل دعایی از زیستن است// بزرگوار خداوند: خداوند بزرگوار: پادشاه بزرگوار// به جانش اندر: در جانش، فعل جمله حذف شده است: پیوند باد. در صورت دیگر می توان فعل دعایی را مخذوف ندانیم و «اندر پیوند» را فعل امر دانست: متصل ساز// حاصل بیت: عمرش دراز و جان عزیز ما، پیوسته ی جانش باد.
2. بلرزم: می لرزم، نگرانم// زیراک: پهلوی «ازیراک»، واژه ی تعلیل به معنی زیراکه و از برای آنکه. ناصر خسرو می گوید: دم بر تو شمرده ست خداوند تو زیراک * فرداش به هر دم زدنی با تو شمار است؛ سعدی می گوید: با درد توام خوش است زیراک * هم دردی و هم دوای دردی// حاصل بیت: بر جان او دائم نگرانم؛ زیرا مادر آزدگان، کم فرزند می زاید و به دنیا می آورد. [آراده ای چون او اندک است و بیم آن است که زود از بین برود.]
3. چنو: مخفف چون او (ادات تشبیه + ضمیر)، مانند او. فردوسی می گوید: کجا شد شه ترک افراسیاب*
که دیگر چنو کس نبیند بخواب// راد: صاحب همت و سخاوت. رودکی در جای دیگه می گوید: نی که حاتم نیست با جود تو راد * نی که رستم نیست در جنگ تو مرد
4. نشناسد همی: همی نشناسد: نمی داند// کوشش: در اینجا به معنی جنگ و کارزار است. سلمان ساوجی می گوید: آن جهانداری که از آواز کوسش دمبدم* روز کوشش آید اندر گوشش النصر معک// نداند همی: همی نداند: نمی داند// است در هر دو مصراع حذف شدده است.// حاصل بیت: مردمان نمی دانند که جنگیدن او چگونه است (شجاعت ممدوح)؛ و کرمش چه حد است (سخاوت ممدوح). [می خواهد شجاعت و سخاوت ممدوح را بیان کند، آن هم با استفهام انکاری که خود به کار بردن این صنعت بر مبالغه ی آن افزوده است.]
5. دست و زبان او را: دست و زبان او. «را» از نوع فک اضافه است.// نام پراکند: مشهور کند.// به گیتی: در گیتی// در این بیت صنعت لف و نشر مرتب به کار رفته است. لف در لغت به معنی پیچیدن و تا کردن و نشر به معنی گستردن و باز کردن است. در اصطلاح فن بدیع، لف و نشر آن است که ابتدا، چند چیز را در کلام بیاورند، آنگاه چند امر دیگر، از قبیل صفات یا افعال بیاورند که هر کدام از آن ها به یکی از آن چیزها که در اول گفته اند، مربوط باشد و تعیین نکنند که کدام یک از آن امور، به کدام یک از آن اشیاء برمیگردد. کلماتی را که در اول آورده اند، لف و اموری را که به آن ها بر می گردد، نشر میگویند.// حاصل بیت: دستش زر و زبانش در (سخن نیکو و با ارزش) است؛ نام خویش بی سبب در چهان نپراکند.
6. شاخ: شاخه // بنش است: بنشاند؛ فعل ماضی است از «نشاستن» که متعددی «نشستن» است.// به بازی: بیهوده و گزاف؛ دل نه به بازی ... برکند: به بازی دل برنکند (قید حالت است.)// خواسته: مال؛ شهید می گوید: هرکه را دانش است خواسته نیست * هرکه را خواسته ست دانش کم؛ فردوسسی می گوید: مرا خواسته هست و گنج و سپاه * ببخت تو هم تیغ و هم تاج و گاه// حاصل بیت: نهال مهربانی را در دل ما کاشت. به گزاف نیست که از دوستی مال دل کن. [می خواهد بگوید: با بخشش، محبت خود را در دل ما استوار کرد.]// شاخ مهربانی: اضافه ی استعاری است که در آن شاعر در ضمیر خود، مهربانی را به درختی مانند کرده است که از لوازم آن درخت، شاخه ی آن را آورده و به مهربانی اضافه کرده است. مانند این بیت از حافظ: درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد * نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد.
7. فخر: افتخار، سربلندی، مایه افتخار و نازش؛ سعدی می گوید: خاک بادا تن سعدی اگرش تو نپسندی / که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم// همت: اراده و آرزو و خواهش و عزم؛ فردوسی می گوید: منوچهر کردی بدین پیش دست * نکردی بدین همت خویش پست// ابستا: اوستا: به معنی اساس، بنیاد، متن اصلی، پناه و یاوری است. در پهلوی اوستاک در متون تاریخی عربی بستاه، البستاه، ابستا، الابستا و الابستاق آمده است. کتاب مذهبی ایرانیان قدیم و زردشتیان و یکی از آثار قدیمی و شاید قدیم ترین اثر مکتوب مردم ایران است. این کتاب در قدیم ظاهرا بسیار بزرگ بوده است و در روایات اسلامی آمده است که بر روی دوازده هزار پوست گاو نوشته شده بوده است که اسکندر آن را سوزاند. در زمان بلاش (اول ) اشکانی و سپس در دوره ی ساسانیان در زمان اردشیر بابکان به جمع آوری و ترتیب و تدوین اوستا پرداختند. گویند اوستای کنونی، یک پنجم آن است. در زمان ساسانیان تفسیری به زبان پهلوی بر اوستا نوشتند که آن را زند گویند و غالبا اوستا را با واژه ی زند با هم می آورند و سپس شرحی بر زند نوشتند و آن را پازند نامیدند که زبانش پاک تر و روان تر از زبان زند است.// فضل: کمال، افزونی، معرفت، دانش// سیرت: خلق، خو، سرشت، نهاد// حاصل بیت: فخر چون معما و همت امیر، شرح آن است و فضل مانند آیههای اوستا و آیین امیر تفسیر آن. [می خواهد بگوید: همت و فضل امیر بسیار زیاد است، در حد کمال است.]
8. حاصل بیت: اگر شاعران روزگار بکوشند تا تو را مدح کنند، کسی نمی توانند مانند من، تو را مدح کند.
9. برومند: بر = سود، فایده، سینه، آغوش، پهلو + مند (پسوند دارندگی ): سودمند، منفعت دار ، تنومند، برومند // حاصل بیت: منش او، تخم زراعت است و نعمتش آب آن و خاطر کسی که مح او می گوید، زمین حاصلخیز است. [چنانکه تخم و آب در زمین مرغوب، حاصل خوب می دهد، مداح او نیز مدیحه ی خوبی درباره ی او می گوید.]// این بیت سه جمله است که فعل است در آخر آن ها حذف شده است.
10. کسری: عنوان پادشاهان ساسانی است. در اینجا مراد انوشیروان است. انوشیروان: در لغت به معنی جاوید، جاویدان، دارای روان جاوید است. ابن قبادبن فیروز، مادر وی دختر دهقان بود. قباد در نیشاپور او را به زنی گرفت. لقب او کسری است. پس از قباد بر سر پادشاهی با برادران خود کبوس و جام به ستیزه برخاست و به یاری مهبود وزیر به تاج و تخت رسید. انوشیروان عادت و آیین و شمایل نیکو داشت و عدل و داد نیکو نهاد. ترتیب خراج ملک و ضبط لشکر داد و دفتر عرض و عارض را بنیاد نهاد. کتاب ارجمند کلیله و دمنه را در عهد او از هند به ایران آوردند.// حاصل بیت: انوشیروان پند نامه ی خود را به آیین پادشاهان سامانی (ممدوح رودکی) پر کرد. گویی سیرت او از پیش به انوشیروان وحی شده بود.// برخی بر رودکی خرده گرفته اند که ترک ادب شرعی کرده است، وحی را که ویژه ی پیامبران است به انوشیروان نسبت داده است. به اعتقاد ما چنین خرده گیر ی هایی مسئله ای از این بیت حل نمی کند. شعر آن هم شعر مدحی خاصیتش چنین است که آمیخته با اغراق است و به سخن نظامی: در شعر مپیچ و در فن او * چون اکذب اوست احسن او// پند نامه ای از انوشیروان در دست است که در صحت و سقم آن ترید وجو دارد.
12. سر بپیچد: سر پیچی کند// حاصل بیت: هر که از پند شهریار، سرپیجی کند، طرب را از دست داد و گرفتار غم و اندوه شد.
13. به گیتی: در گیتی// حاصل بیت: چه کسی است که در نیا سرچشمه ی نگون بختی است؟ کسی که به توجه شهریار خوشنود نیست.
14. بشو: برو// حاصل بیت: کسی که گشایش کار شهریار را نخواهد، باید به او گفت، برو و دست روزگار را ببند [می خواهد بگوید: کسی که توفیق شهریار را نمی خواهد، باید به جنگ روزگار برود؛ زیرا روزگار به شهریار اقبال دارد و این کار آسمانی است.]
15. از در بیت، از سببی است: به سبب// همی ناز: فخر کن// حاصل بیت: ای فرشته، به شادی دوستان شهریار بناز و از بدحالی دشمنان او، شادباش.
16. کنم: آورم، می آورم// در این قصید صنعت ردالمطلع به کار رفته است. ردالمطلع آن است که گاهی مصراع اول یا دوم مطلع شعر، بسیار زیباست و اگر آن را در مقطع تکرار کنند، به زیبایی کلام می افزاید و سخن دارای حسن ختام می شود.